خمانهلغتنامه دهخداخمانه . [ خ َ ن َ / ن ِ ] (اِ) حریف . رقیب . خمانا. خمانایی . (یادداشت بخط مؤلف ) : کسی را مانند این قوم و دوده و کی را خمانه اند. (ترجمه ٔ دیاتسارون ص 92).
خمانیلغتنامه دهخداخمانی . [ خ َ ] (اِخ ) دختر بهمن پادشاه ساسانی . رجوع به فارسنامه ٔ ابن البلخی شود.
خمانالغتنامه دهخداخمانا. [ خ َ ] (اِ) حریف . رقیب . (ناظم الاطباء). || کلمه ای است فارسی و تخمین عربی از آن مشتق است . (یادداشت بخط مؤلف بنقل از مفاتیح ).