خمیریلغتنامه دهخداخمیری . [ خ َ ] (ص نسبی ) آلوده ٔ بخمیر. (یادداشت بخط مؤلف ). || (حامص ) بحالت خمیر بودن .
خمیریفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ غیرآلی وشتالو، اسفنجی، آبدار، گوشتدار، لِه، خمیر، کوفته، زیادرسیده، آب لمبو، کوبیده، غلیظ، نیمهمایع تخرمه، زیادپخته تجزیهشده نرم، منعطف لجنی، باتلاقی سفت، [◄ چگال 324]
خمریلغتنامه دهخداخمری . [ خ َ ] (ص نسبی ) منسوب به خمر: لون خمری ؛ سیاهی که بسرخی زند. (از اقرب الموارد) : نوروز درآمد ای منوچهری با لاله ٔ سرخ و با گل خمری .منوچهری (از شمس قیس رازی ).
خمریلغتنامه دهخداخمری . [ خ ُ ] (ص نسبی ) منسوب است به خمر که عبارت باشد از مقنعه . (از انساب سمعانی ).
خمیری شدنلغتنامه دهخداخمیری شدن . [ خ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بشکل خمیر درآمدن . بحالت خمیر درآمدن . شکل خمیر بخود گرفتن . (یادداشت بخط مؤلف ).
خمیری شدنلغتنامه دهخداخمیری شدن . [ خ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بشکل خمیر درآمدن . بحالت خمیر درآمدن . شکل خمیر بخود گرفتن . (یادداشت بخط مؤلف ).
قیر خمیریmastic asphalt, masticواژههای مصوب فرهنگستانقیری که با اضافه کردن مواد شیمیایی بهصورت خمیر درآید
مرحلۀ خمیریdough stageواژههای مصوب فرهنگستانمرحلهای از نمو غلات که در آن محتویات دانه خمیرمانند است
پوشچنگار یاختههای پایۀ خمیریcomedo basal cell carcinomaواژههای مصوب فرهنگستانپوشچنگار یاختههای پایهای که در آن تودههایی از یاختههای پایه مردهاند
خمیری شدنلغتنامه دهخداخمیری شدن . [ خ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بشکل خمیر درآمدن . بحالت خمیر درآمدن . شکل خمیر بخود گرفتن . (یادداشت بخط مؤلف ).
خامۀ تخمیریfermented creamواژههای مصوب فرهنگستانخامهای که بهطور طبیعی یا مصنوعی تحت تأثیر باکتریهای لاکتیکاسید اسیدی شده باشد متـ . خامۀ کشتشده cultured cream
دُشگواری تخمیریfermentative dyspepsiaواژههای مصوب فرهنگستاننوعی دُشگواری همراه با تخمیر غذای ناگوارده
پوشچنگار یاختههای پایۀ خمیریcomedo basal cell carcinomaواژههای مصوب فرهنگستانپوشچنگار یاختههای پایهای که در آن تودههایی از یاختههای پایه مردهاند