خمیر کردنلغتنامه دهخداخمیر کردن . [ خ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سرشتن . بسرشتن . عجن . (یادداشت بخط مؤلف ) : خوی نیکست و عقل مایه ٔدین کس نکرده ست جز بمایه خمیر. ناصرخسرو. || نرم کردن . بشکل خمیر درآوردن : بدست
خمرلغتنامه دهخداخمر. [ خ َ ] (ع اِ) شراب . می . آب انگور که مسکر بود . (ناظم الاطباء). باده . مُل . مدام . عقار. قهوه . قرقف . راح . تریاق . نبیذ. سویق . رحیق . بگماز. راف . ام زنبق . سَکَر طلاء. عصیر. ناطل . حانیه . شَمول . کمیت . سلاف . صهباء . (یادداشت بخط مؤلف ) :</span
خمرلغتنامه دهخداخمر. [ خ َ ] (ع مص ) پوشانیدن . منه : خمره خمراً. || پنهان کردن . منه : خمر الشی ٔ. || نوشیدن می . || شرم داشتن . || مایه کردن در خمیر. || گذاشتن آرد سرشته و گل و لای را تا خمیر شود. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خرد و خمیر کردنلغتنامه دهخداخرد و خمیر کردن . [ خ ُ دُ خ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بقطعات بسیار ریزه شکستن .
مایه خمیرلغتنامه دهخدامایه خمیر. [ ی َ / ی ِ خ َ ] (اِ مرکب ) خمیر مایه . خمیر ترش شده که به خمیر زنند تخمیر را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به خمیر مایه شود.
pulpsدیکشنری انگلیسی به فارسیخمیر، خمیر کاغذ، حالت خمیری، مغز ساقه، مغز نیشکر، جسم خمیر مانند، خمیر کردن، بصورت تفاله دراوردن، گوشتالو شدن
معجوندیکشنری عربی به فارسیخمير , چسب , سريش , گل يا خمير , نوعي شيريني , چسباندن , چسب زدن به , خمير زدن
batterدیکشنری انگلیسی به فارسیخمیر، خمیدگی، خراب کردن، خمیر درست کردن، داغان کردن، پی درپی زدن، با خمیر پوشاندن
خمیرلغتنامه دهخداخمیر. [ خ َ ] (اِخ ) مرکز دهستان خمیر بخش مرکزی شهرستان بندرعباس است که دارای 1877 تن سکنه می باشد. آب آن از چاه و باران و محصول آن خرما و شغل اهالی زراعت و صید ماهی و راه آن فرعی است . این دهکده یک دبستان و یک دسته ژاندارمری گارد مسلح گمرک د
خمیرلغتنامه دهخداخمیر. [ خ َ ] (اِخ ) نام یکی از دهستان های چهارگانه ٔ بخش مرکزی شهرستان بندرعباس است با هوای گرم و مرطوب . آب آن از چاه و محصول آن خرما و شغل اهالی مکاری و زراعت و صید ماهی است . این دهستان از 26 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و دارای <span clas
خمیرلغتنامه دهخداخمیر. [ خ َ ] (ع اِ) آرد آمیخته شده با آب و برآمده و ترش شده جهت ساختن نان . (ناظم الاطباء).عجین . آرد سرشته . (یادداشت بخط مؤلف ) : دین را طلب نکردی و دنیا ز دست شدهمچون سپوس تر نه خمیری و نه فطیر. ناصرخسرو.کس نک
خمیرلغتنامه دهخداخمیر. [ خ ِم ْ می ] (اِخ ) لقب یزیدبن معاویه است : و اگرخواجه روا دارد که ازین «اولی الامر» وقتی یزید خمیر را خواهد و وقتی ولید پلید را خواهد. اگر من گویم که مراد از اولی الامر علی مرتضی (ع ) است و حسن مجتبی (ع ) است ، خواجه مصنف سنی گوید که دروغ است .
خمیرلغتنامه دهخداخمیر. [ خ ِم ْ می ] (ع ص ) دائم الخمر. کسی که همیشه شراب می خورد. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).
تاپ تاپ خمیرلغتنامه دهخداتاپ تاپ خمیر. [ خ َ ] (اِ مرکب ) نوعی بازی است که کودکان کنندو کسی که خطا کند چشم خود را می گیرد و بر زانوی یکی از کودکان گذارد و دیگران در اطرافش حلقه وار نشینند و کسی که سر کودک برزانویش قرار دارد با دو دست برپشت کودک زند و با آهنگ بلند گوید: تاپ تاپ خمیر، شیشه پر پنیر، دست
خانه خمیرلغتنامه دهخداخانه خمیر. [ ن َ / ن ِ خ َ ] (ص مرکب ) خانه خراب . || فحش گونه ای است که بکسی میدهند مقابل «خانه آباد».
خرد و خمیرلغتنامه دهخداخرد و خمیر. [ خ ُ دُ خ َ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب )ریزه ریزه . سخت خرد. خرد و خاکشی . قطعات ریزه ریزه .
خمیرلغتنامه دهخداخمیر. [ خ َ ] (اِخ ) مرکز دهستان خمیر بخش مرکزی شهرستان بندرعباس است که دارای 1877 تن سکنه می باشد. آب آن از چاه و باران و محصول آن خرما و شغل اهالی زراعت و صید ماهی و راه آن فرعی است . این دهکده یک دبستان و یک دسته ژاندارمری گارد مسلح گمرک د