خنثی کردنneutralizeواژههای مصوب فرهنگستان[شیمی] فرایند خنثیسازی محلول با افزودن باز به محلول اسید یا افزودن اسید به محلول باز برای رسیدن به PH هفت [علوم و فنّاوری غذا] عمل خنثیسازی اسیدهای چرب آزاد با قلیا، برای جدا کردن آنها از روغن
خنثی کردندیکشنری فارسی به عربیابطل , احبط , الغاء , انف (فعل ماض) , انکار , تعديل , تعويض , صد , محايد , مقعد المجذف , ورق القصدير ، إحباطٌ
خنثی کردندیکشنری فارسی به انگلیسیannul, balk, de-, deactivate, defuse, frustrate, negate, neutralize, nullify, spike, stymie, thwart, undo, ward
خنثیلغتنامه دهخداخنثی . [ خ ُ ثا ] (اِ) بسریانی سریش را گویند و آن چیزی است که صحافان و کفشدوزان بکار برند. (برهان قاطع). نباتی است برگ آن چون برگ گندنا با ساقی املس و ریشه های دراز و فارسی آن سریش است . (بحر الجواهر). برواق ، اسفودالس تیقلیش . ابجة. سریش . چریش . (یادداشت بخطمؤلف ). برگش ما
خنثیفرهنگ فارسی عمید۱. (زیستشناسی) کسی که نه مرد باشد نه زن و آلت مردی و زنی هر دو را داشته باشد که بهواسطۀ آن مرد یا زن بودنش معلوم نباشد.۲. غیرمؤثر؛ بیاثر: تلاش خنثی، زندگی خنثی.
خنثیلغتنامه دهخداخنثی . [ خ ُ ثا ] (اِ) بسریانی سریش را گویند و آن چیزی است که صحافان و کفشدوزان بکار برند. (برهان قاطع). نباتی است برگ آن چون برگ گندنا با ساقی املس و ریشه های دراز و فارسی آن سریش است . (بحر الجواهر). برواق ، اسفودالس تیقلیش . ابجة. سریش . چریش . (یادداشت بخطمؤلف ). برگش ما
خنثیفرهنگ فارسی عمید۱. (زیستشناسی) کسی که نه مرد باشد نه زن و آلت مردی و زنی هر دو را داشته باشد که بهواسطۀ آن مرد یا زن بودنش معلوم نباشد.۲. غیرمؤثر؛ بیاثر: تلاش خنثی، زندگی خنثی.
خنثیلغتنامه دهخداخنثی . [ خ ُ ثا ] (اِ) بسریانی سریش را گویند و آن چیزی است که صحافان و کفشدوزان بکار برند. (برهان قاطع). نباتی است برگ آن چون برگ گندنا با ساقی املس و ریشه های دراز و فارسی آن سریش است . (بحر الجواهر). برواق ، اسفودالس تیقلیش . ابجة. سریش . چریش . (یادداشت بخطمؤلف ). برگش ما
مخنثیلغتنامه دهخدامخنثی . [ م ُ خ َن ْ ن َ ] (حامص ) مأخوذ از تازی ، مأبونی . نامردی . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
اصل الخنثیلغتنامه دهخدااصل الخنثی . [ اَ لُل ْ خ ُ ثا ] (ع اِ مرکب ) اشراس . (فهرست مخزن الادویه ) (اختیارات بدیعی ) (تحفه ). بیخ گیاه سریشم . و رجوع به الفاظ الادویه ، و اشراس و خنثی شود.
خنثیفرهنگ فارسی عمید۱. (زیستشناسی) کسی که نه مرد باشد نه زن و آلت مردی و زنی هر دو را داشته باشد که بهواسطۀ آن مرد یا زن بودنش معلوم نباشد.۲. غیرمؤثر؛ بیاثر: تلاش خنثی، زندگی خنثی.