خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خنده ٔ گل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
خنده آور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه] xande'āvar = خندهدار
-
خنده خریش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] xandexariš ۱. کسی که مردم به او میخندیدند و مسخرهاش میکردند؛ مسخره.۲. (اسم) ریشخند.
-
خنده دار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xandedār آنچه سبب خنده شود و مردم بر آن بخندند.
-
خنده رو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مقابلِ اخمو] ‹خندهروی› xanderu خندان؛ گشادهرو.
-
جستوجو در متن
-
خندان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xandān ۱. خندهکننده.۲. (قید) درحال خندیدن.۳. [مجاز] شکفته و بازشده: گل خندان، پستهٴ خندان.۴. (بن مضارعِ خنداندن) = خنداندن
-
پوست کنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) pustkande ۱. جانور یا میوه که پوست آن را کنده باشند.۲. [مجاز] سخن صریح؛ آشکار؛ بیپرده: ◻︎ چرا چون گل زنی در پوست خنده / سخن باید چو شکّر پوستکنده (نظامی۲: ۱۴۰).