فرهنگ فارسی عمید
۱. کسی را خواب کردن؛ به خواب بردن.۲. [عامیانه، مجاز] بستری کردن.۳. مجبور یا کمک به دراز کشیدن دیگری کردن.۴. [عامیانه، مجاز] متوقف یا تعطیل کردن.۵. [عامیانه، مجاز] سپردن چیزی به جایی برای تعمیر آن.۶. [عامیانه، مجاز] خَم کردن به حالت افقی: پشت کفشش را خوابانده بود.۷