خواب زدهلغتنامه دهخداخواب زده . [ خوا / خا زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) خواب آلوده . خوابناک . خوابدار. خواب گرفته . || خفته . خواب برده . خواب رفته : وصال دولت بیدار ترسمت ندهندکه خفت
خوابفرهنگ مترادف و متضاد۱. احلام، چرت، خفتن، رویا، قیلوله، نوم، هجوع ≠ بیداری ۲. پرز ۳. غفلت ≠ هشیاری ۴. بیخبر، غافل
زدهلغتنامه دهخدازده . [ زَ دَ / دِ ] (ن مف )بمعنی خورده باشد که از چیزی خوردن است . (برهان ). خورده شده . (آنندراج ). خورده . (ناظم الاطباء) (شرفنامه ٔمنیری ). بمعنی خورده آمده
بختلغتنامه دهخدابخت .[ ب َ ] (اِ) بخش . قسمت . بهره . (ناظم الاطباء). و در اصل بخش بوده شین معجمه را بدل به تا کرده اند. (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ). حصه . (انجمن آرای ناصر
آغوشلغتنامه دهخداآغوش . (اِ) آگوش . آگش . بغل . میان دو دست فراهم آورده چون از آن دو، دائره واری کنند : پیری آغوش باز کرده فراخ تو همی گوش با شکافه ٔ غوش . کسائی .سیاوش فرود آمد