خواب نادیدهلغتنامه دهخداخواب نادیده . [ خوا / خا دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) کنایه از کودک نابالغ. (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). بحد مردان یا زنان نرسیده . نابالغ. صغیر. محتلم نشده . (یادداشت مؤلف ) : ریدک
خوابلغتنامه دهخداخواب . [ خوا / خا ](اِ) نقیض بیداری . نوم . حالت آسایش و راحتی که بواسطه ٔ از کار بازآمدن حواس ظاهره و فقدان حس در انسان و سایر حیوانات بروز می کند. (ناظم الاطباء). واگذاشتن نفس استعمال حواس را به واگذاشتی طبیعی . منام . حثاث . رقد. رقود. رقا
شاطربچهلغتنامه دهخداشاطربچه . [ طِ ب َچ ْ چ َ / چ ِ / ب َ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) شاطر خردسال . خدمتگزار اندک سال . ریدک خواب نادیده . شاطربچگان در حضور سلاطین زنگوله به دور کمر می آویختند.
داغ ناکردهلغتنامه دهخداداغ ناکرده . [ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مقابل داغ کرده . که آهن تفته بر اندام وی ننهاده باشند. که نشان داغ بر اندام وی پدید نیاورده باشند. بی داغ و نشان : ریدکان خواب نادیده مصاف اندر مصاف کرگان داغ ناکرده قط
ریدکفرهنگ فارسی عمید۱. پسر؛ پسرک؛ جوانک.۲. غلامبچه: ◻︎ ریدکان خوابنادیده مصافاندرمصاف / مرکبان داغناکرده قطاراندرقطار (فرخی: ۱۷۷)، ◻︎ شاد باش و می ستان از ریدکان و ساقیان / ساقیان سیمساعد، ریدکان سیمساق (منوچهری: ۶۰).
خواب دیدهلغتنامه دهخداخواب دیده . [ خوا / خا دی دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) بیننده ٔ رؤیا. (ناظم الاطباء). آنکه برؤیاچیزهایی را دیده است . (یادداشت مؤلف ) : من گنگ خواب دیده و عالم تمام کرمن عاجزم زگف
نابالغلغتنامه دهخدانابالغ.[ ل ِ ] (ص مرکب ) کودک . آن که هنوز به سن تمیز نرسیده باشد. (آنندراج ). نارسیده . کودکی که به سن بلوغ و رشد نرسیده باشد. (ناظم الاطباء). صغیر. خواب نادیده . به حد مردان نرسیده . به حد زنان نرسیده : شنیدم که نابالغی روزه داشت به صد محنت آ
خوابلغتنامه دهخداخواب . [ خوا / خا ](اِ) نقیض بیداری . نوم . حالت آسایش و راحتی که بواسطه ٔ از کار بازآمدن حواس ظاهره و فقدان حس در انسان و سایر حیوانات بروز می کند. (ناظم الاطباء). واگذاشتن نفس استعمال حواس را به واگذاشتی طبیعی . منام . حثاث . رقد. رقود. رقا
خوابفرهنگ فارسی عمید۱. حالت آسایش در انسان و حیوان که در طی آن حواس ظاهری انسان از کار میافتد.۲. تصاویر، وقایع، و مناظری که هنگام خواب از ذهن انسان میگذرد؛ رؤیا.۳. (صفت) [مجاز] بیخبر.۴. جهتی که پُرز دارای تمایل به خم شدن به آن است.۵. (اسم مصدر) رکود: خواب پول.۶. (بن مضارعِ خوابیدن) = خو
خوابhibernation 1, sleep modeواژههای مصوب فرهنگستانحالتی که در آن پس از انتقال محتویات حافظۀ موقت به حافظۀ ثابت، رایانه بدون فعالیت باقی میماند تا بتوان پس از مدتی روند کار برنامهها را بدون تغییر از سر گرفت
درخوابلغتنامه دهخدادرخواب . [ دَ خوا / خا ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان مشک بخش کهنوج شهرستان جیرفت ، واقع در 135هزارگزی جنوب خاوری کهنوج و چهارهزارگزی جنوب راه مالرو مشک به کهنوج . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl
پیر بی خوابلغتنامه دهخداپیر بی خواب . [ رِ خوا / خا ] (اِخ ) گویا مرشدی یعنی پیشوای طریقتی و شیخی از شیوخ صوفیه بوده است که هیچ نمی خفته است . پیری افسانه ای که هیچ نمی خفته است . || (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) در تداول فارسی بکسی که دیر یا کم خسبد خاصه اطفال گویند پیر
پیراهن خوابلغتنامه دهخداپیراهن خواب . [ هََ ن ِ خوا /خا ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جامه ٔ خاص خفتن . شبی . (برهان ). جامه ٔ شب . || پیراهن زیر زنان .
خوابلغتنامه دهخداخواب . [ خوا / خا ](اِ) نقیض بیداری . نوم . حالت آسایش و راحتی که بواسطه ٔ از کار بازآمدن حواس ظاهره و فقدان حس در انسان و سایر حیوانات بروز می کند. (ناظم الاطباء). واگذاشتن نفس استعمال حواس را به واگذاشتی طبیعی . منام . حثاث . رقد. رقود. رقا
خور و خوابلغتنامه دهخداخور و خواب . [ خوَ / خ ُ رُ خوا / خا ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) عمل خوردن و خوابیدن . کنایه از راحت و آسایش است . (یادداشت بخط مؤلف ) : اگر همین خور و خواب است حاصل از عمرت بهی