خواربارلغتنامه دهخداخواربار. [ خوا / خا ] (اِ مرکب ) خوراک . طعام . (ناظم الاطباء). آنچه بخورند. (شرفنامه ٔ منیری ). گندم وجو و برنج و توسعاً هر خوردنی . (یادداشت بخط مؤلف ): نخشبیان همه بیعت کردند و بحرب بیرون آمدند و توانگران خواربار ب
فروشلغتنامه دهخدافروش . [ف ُ ] (اِمص ) فروختن . (آنندراج ). بجای اسم مصدر در این معنی به کار رود. مقابل خرید. فروخت و مبادله ٔ چیزی به پول نقد. (از ناظم الاطباء). || (نف مرخم ) فروشنده . (آنندراج ). در این معنی مخفف فروشنده است و همواره بصورت ترکیب و مزید مؤخر بکار رود.ترکیب ها:آجیل
خواربارلغتنامه دهخداخواربار. [ خوا / خا ] (اِ مرکب ) خوراک . طعام . (ناظم الاطباء). آنچه بخورند. (شرفنامه ٔ منیری ). گندم وجو و برنج و توسعاً هر خوردنی . (یادداشت بخط مؤلف ): نخشبیان همه بیعت کردند و بحرب بیرون آمدند و توانگران خواربار ب
خواربارلغتنامه دهخداخواربار. [ خوا / خا ] (اِ مرکب ) خوراک . طعام . (ناظم الاطباء). آنچه بخورند. (شرفنامه ٔ منیری ). گندم وجو و برنج و توسعاً هر خوردنی . (یادداشت بخط مؤلف ): نخشبیان همه بیعت کردند و بحرب بیرون آمدند و توانگران خواربار ب