خوبلهلغتنامه دهخداخوبله . [ خوَب ْ / خُب ْ ل َ / ل ِ] (ص ) ابله . نادان . (انجمن آرای ناصری ) : من خوبله در سبلت افکنده بادی چو در ریش خشک از ملاقات شانه .انوری (از انجمن آ