خودمانیفرهنگ فارسی عمید۱. [عامیانه] مانند خودی؛ بیتکلف.۲. (قید) با حالتی به دور از تکلف: خودمانی حرف میزد.
خودمانیدیکشنری فارسی به انگلیسیcasual, chummy, confidential, entre nous, familiar, homely, homespun, homey, informal, informally, inside, nonstandard, pickup, private, shirt-sleeve, slangy, unbuttoned, unceremonious
homelierدیکشنری انگلیسی به فارسیروحانی، ساده، زشت، مثل خانه، بد گل، خودمانی وصمیمانه، فاقد جمال، فروتن
homeliestدیکشنری انگلیسی به فارسیhomeliest، ساده، زشت، مثل خانه، بد گل، خودمانی وصمیمانه، فاقد جمال، فروتن
homelyدیکشنری انگلیسی به فارسیدوست داشتنی، ساده، زشت، مثل خانه، بد گل، خودمانی وصمیمانه، فاقد جمال، فروتن
بسيطدیکشنری عربی به فارسیبي تزوير , خودماني وصميمانه , مثل خانه , زشت , فاقد جمال , بدگل , خودماني , راحت واسوده , خانه دار , ساده , نازک , لا غر , باريک اندام , لا غر شدن وکردن , راست , درست , بي پرده , رک , سر راست , اسان
خودمانیفرهنگ فارسی عمید۱. [عامیانه] مانند خودی؛ بیتکلف.۲. (قید) با حالتی به دور از تکلف: خودمانی حرف میزد.
خودمانیدیکشنری فارسی به انگلیسیcasual, chummy, confidential, entre nous, familiar, homely, homespun, homey, informal, informally, inside, nonstandard, pickup, private, shirt-sleeve, slangy, unbuttoned, unceremonious
خودمانیفرهنگ فارسی عمید۱. [عامیانه] مانند خودی؛ بیتکلف.۲. (قید) با حالتی به دور از تکلف: خودمانی حرف میزد.