خوربارلغتنامه دهخداخوربار. [ خوَرْ / خُرْ ] (اِ مرکب ) زنبیلی که در آن خوراکی باشد. || (ص مرکب ) مناسب و غیرمناسب . (ناظم الاطباء).
خاربارلغتنامه دهخداخاربار. (اِ مرکب ) رسم الخطی از خواربار و صحیح همین صورت اخیر است . رجوع بخواربار شود. بیت ذیل ازعنصری در بعضی نسخ بدین صورت آمده است : جهانیان همه انبار خار بار کنندستوده خوی تو از آفرین نهد انبار.عنصری .
خاربارلغتنامه دهخداخاربار. (اِخ ) نام ناحیه ای بوده است که در حدود بست و هراة واقع بوده و مصحح تاریخ سیستان نتوانسته است نام حقیقی و جای واقعی آن را تشخیص دهد. رجوع بحاشیه ٔ ص 292 تاریخ سیستان شود« : از سوی خاربار احمدبن اسماعیل بود که ا
خاربارفرهنگ فارسی عمیدتودۀ خاروخس: ◻︎ ششم گردد ایمن ز نااستوار / همی پرنیان جوید از خاربار (فردوسی: ۷/۱۹۵).
خواربارلغتنامه دهخداخواربار. [ خوا / خا ] (اِ مرکب ) خوراک . طعام . (ناظم الاطباء). آنچه بخورند. (شرفنامه ٔ منیری ). گندم وجو و برنج و توسعاً هر خوردنی . (یادداشت بخط مؤلف ): نخشبیان همه بیعت کردند و بحرب بیرون آمدند و توانگران خواربار ب
خوبارلغتنامه دهخداخوبار. (اِ) حمل هر چیزی که برای خوردن باشد. || توشه و راحله که از جایی بجایی نقل کنند. (ناظم الاطباء). ظاهراً صورتی از خوربار یا خواربار باشد.