خورشیدفشلغتنامه دهخداخورشیدفش . [ خوَرْ / خُرْ ف َ ] (ص مرکب ) آفتاب مانند. خورشیدگون . بکردار آفتاب . خورشیدسان . کنایه از زیبا. خوبروی . صاحب جمال و کمال : کنیزک بفرمای تا پنج شش بیارند با زیب و خورشیدفش . ف
دست کردهلغتنامه دهخدادست کرده . [ دَ ک َ دَ / دِ] (ن مف مرکب ) دست فروبرده . رجوع به دست کردن شود.- دست کرده به کش ؛ دست به سینه . دست در بغل : گزیدند میخوارگان خواب خوش پرستندگان دست کرده بکش . <p
گلشهرلغتنامه دهخداگلشهر. [ گ ُ ش َ ] (اِخ ) نام زن پیران ویسه است که سپهسالار افراسیاب باشد . (برهان ) (آنندراج ) : که نگشاید این بند من هیچکس گشاینده گلشهر خواهیم و بس . فردوسی .بیاورد گلشهر دخترش ْ رانهاد از برتارک افسرش ْ را.
شمشیرکشلغتنامه دهخداشمشیرکش . [ ش ِ / ش َ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب م ) شمشیرکشنده . تیغکش . (فرهنگ لغات ولف ). شمشیرزن . دلاور. جنگجو. رزم آور : به پیروزی اندر سرت گشت کش از آن نامداران شمشیرکش .
حبشلغتنامه دهخداحبش . [ ح َ ب َ ] (اِخ ) حبشه . رجوع به حبشه شود. || زمین حبش . حبشه . حبشستان : و از آنجایگه شاه خورشیدفش بیامد دمان تا زمین حبش .دورویست خورشید آئینه وش یکی روی در چین یکی در حبش . نظامی .غریب آمدم در سوا
فشلغتنامه دهخدافش . [ ف َ] (پسوند) بصورت پسوند تشبیه در آخر کلمات می آید:- ارمنی فش ؛ کافر. بی دین . نامسلمان : به دست یکی بدکنش بنده ای پلید ارمنی فش پرستنده ای . فردوسی .- اژدهافش <