خارقانلغتنامه دهخداخارقان . [ رِ ] (اِخ ) نام دهی است نزدیک بسطام از لطائف . (غیاث اللغة). رجوع به خرقان شود : رفت درویشی ز شهر طالقان بهر صیت بوالحسن تا خارقان . مولوی (مثنوی ).بوی خوش آمد مراو را ناگهان در سواد ری ز حد خارقان .
خارکانلغتنامه دهخداخارکان . [ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سیاخ بخش مرکزی شهرستان شیراز واقع در 52 هزارگزی جنوب باختری شیراز و در 28 هزارگزی شوسه ٔ شیراز به کازرون محلی است جلگه ای با هوای معتدل . تعداد سکنه آن <span class="hl
خارکنلغتنامه دهخداخارکن . [ ک َ ] (اِ مرکب ) نام نوائی است از الحان موسیقی که از غایت فرح خار غم از دل می کند. (فرهنگ جهانگیری ). نام نوائی و صوتی است از موسیقی . (آنندراج ) (برهان قاطع) (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 373 فرهنگ خطی متعل
خارکنلغتنامه دهخداخارکن . [ ک َ ] (اِ) بوته ٔ خار. (آنندراج ) (برهان قاطع) (فرهنگ شعوری ) (فرهنگ رشیدی ).
خارکنلغتنامه دهخداخارکن . [ ک َ ] (اِخ ) نام شخصی است ، که این نوا به آن شخص منسوب است . (آنندراج ) (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ شعوری ). رجوع به خارکن (نام نوایی ) و به خارکش (نام سرودی ) شود.