خوشسلیقگیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی خوشسلیقگی، سلیقه، ذوق، پسند، فرهنگ ظرافت، بهترین انتخاب، خوبی سادگی، بیتکلفی تشخیص، تمیز، بصیرت
خوش سلیقگیلغتنامه دهخداخوش سلیقگی . [ خوَش ْ / خُش ْ س َ ق َ / ق ِ ] (حامص مرکب ) خوش آرزوئی . خوش ذوقی .
خوش سلیقهلغتنامه دهخداخوش سلیقه . [ خوَش ْ / خُش ْ س َ ق َ /ق ِ ] (ص مرکب ) خوش آرزو. (یادداشت مؤلف ). خوش ذوق .
خوش آرزوئیلغتنامه دهخداخوش آرزوئی . [ خوَش ْ / خُش ْ رِ ] (حامص مرکب ) خوش سلیقگی . (یادداشت مؤلف ).
خوش سلیقگیلغتنامه دهخداخوش سلیقگی . [ خوَش ْ / خُش ْ س َ ق َ / ق ِ ] (حامص مرکب ) خوش آرزوئی . خوش ذوقی .
خوش ذوقیلغتنامه دهخداخوش ذوقی . [ خوَش ْ / خُش ْ ذَ / ذُو ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی خوش ذوق . نیکوذوقی . خوش سلیقگی .
تنوقفرهنگ فارسی عمید۱. در خوراک و پوشاک تفنن کردن و به آن اهمیت دادن.۲. امری یا کاری را بهخوبی و بهاستادی انجام دادن.۳. ذوق و سلیقه به کار بردن.۴. خوشسلیقگی؛ حُسن ذوق.