خوشقولیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: زمان ولی، بهموقع بودن، سروقتحاضر شدن، وقتشناسی سرموقع خوشپیمانی، وفاداری
خوش قوللغتنامه دهخداخوش قول . [ خوَش ْ / خُش ْ ق َ / قُو ] (ص مرکب ) صادق الوعده . آنکه در قول خود خلاف نکند. خوش عهد. مقابل بدقول .
سرموقعفرهنگ فارسی طیفیمقوله: زمان ] سرموقع، سر بزنگاه، درموعد میمنت، مبارکی، ساعت سعد وقتشناسی، خوشقولی اکازیون لزوم وقتشناسی، اولویت، اهمیت
حسن عهدلغتنامه دهخداحسن عهد. [ ح ُ ن ِ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خوش قولی . پایداری در حفظ پیمان : و در این وقت بی سابقه ٔ حقی به حسن عهد توفیق یافت . (کلیله و دمنه ).
عجلهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عمل داوطلبانه عجله، دستپاچگی، سراسیمگی، فعالیت فقدان آمادگی، تأخیر سرعت، شتاب، بیپروایی بیصبری، حالت تهییجشده اضطرار، اورژانس، اهمیت تعجیل، خوشقولی، پیشدستی
بدقولیلغتنامه دهخدابدقولی . [ ب َ ق َ / قُو ] (حامص مرکب ) خلف قول . مخلافی . (یادداشت مؤلف ). عمل بدقول . بدعهدی . مقابل خوش قولی .- بدقولی کردن ؛ بدعهدی کردن : و عهد ایشان (پریان ) درست باشد و بدقولی نکنند