خونابلغتنامه دهخداخوناب . (اِ مرکب ) خونابه . رجوع به خونابه شود. || مایع آب مانندی که محتوی از خون و شیر می باشد و به اصطلاح علمی فرنگ سرم گویند. (ناظم الاطباء). || اشک خونین .
خونابلغتنامه دهخداخوناب . (اِ مرکب ) خونابه . رجوع به خونابه شود. || مایع آب مانندی که محتوی از خون و شیر می باشد و به اصطلاح علمی فرنگ سرم گویند. (ناظم الاطباء). || اشک خونین .
تهمتیلغتنامه دهخداتهمتی . [ ت ُ م َ ] (ص نسبی ) وهمی و بدگمان . (ناظم الاطباء) : قدسی به دلت هوای کام است هنوزخوناب جگر بر تو حرام است هنوزآسوده دلی تهمتی خویش مشودر آب مزن کوزه
خیزانلغتنامه دهخداخیزان . (نف ، ق ) آنکه خیزد. (یادداشت مؤلف ). در حال خیزیدن : باد سحری سپیده دم خیزانست . منوچهری .فرس میراند چون بیمار خیزان ز دیده بر فرس خوناب ریزان . نظامی
اوفتانلغتنامه دهخدااوفتان . (نف ، ق ) در حال اوفتادن . (شرفنامه ٔ منیری ) : خاک جهان ز اشک عدوی تو گل شده ست زان دولت تو آمده خیزان و اوفتان . کمال سپاهانی (شرفنامه ).- اوفتان خیز
گواریدنلغتنامه دهخداگواریدن . [ گ ُ دَ ] (مص ) (از: گوار+ -یدن ، پسوند مصدری ) پهلوی گوکاریتن ، سنسکریت وی کر (تغییر دادن ) «هوبشمان ص 95». (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). هضم شدن