خونبهالغتنامه دهخداخونبها. [ خوم ْ ب َ ] (اِ مرکب ) تاوان و دیه ٔ ریخته شدن خون و کشته شدن کسی . (ناظم الاطباء). دیه . (ترجمان القرآن ) (مهذب الاسماء) : کرا کشته شد دادشان خونبهابدین کرد فرزند و خویشان رها. فردوسی .هیچ مندیش از چنین
خونبها دادنلغتنامه دهخداخونبها دادن . [ خوم ْ ب َ دَ ] (مص مرکب ) دیه پرداختن . پول خون کسی را دادن . (یادداشت مؤلف ).
خونبها ستدنلغتنامه دهخداخونبها ستدن . [ خوم ْ ب َ س ِ ت َ دَ ] (مص مرکب ) پول خون گرفتن . گرفتن خونبها.
اوج غلظت خونابیpeak plasma concentration, Cmax, peak plasma drug concentrationواژههای مصوب فرهنگستانبالاترین حد غلظت دارو در خوناب معمولاً پس از چند بار مصرف دارو متـ . قلۀ غلظت خونابی
خونبها دادنلغتنامه دهخداخونبها دادن . [ خوم ْ ب َ دَ ] (مص مرکب ) دیه پرداختن . پول خون کسی را دادن . (یادداشت مؤلف ).
خونبها ستدنلغتنامه دهخداخونبها ستدن . [ خوم ْ ب َ س ِ ت َ دَ ] (مص مرکب ) پول خون گرفتن . گرفتن خونبها.
خونبها دادنلغتنامه دهخداخونبها دادن . [ خوم ْ ب َ دَ ] (مص مرکب ) دیه پرداختن . پول خون کسی را دادن . (یادداشت مؤلف ).
خونبها ستدنلغتنامه دهخداخونبها ستدن . [ خوم ْ ب َ س ِ ت َ دَ ] (مص مرکب ) پول خون گرفتن . گرفتن خونبها.