خونریزخولغتنامه دهخداخونریزخو. (ص مرکب ) سفاک . آنکه عادت بکشتار دارد. آنکه او را خوی کشتار است : ور بود مریخی خونریزخوجنگ و بهتان و خصومت جوید او.مولوی .
مریخیلغتنامه دهخدامریخی . [ م ِرْ ری ] (ص نسبی ) منسوب به مریخ . || از مریخ . || داری صفات مریخ : ور بود مریخی خونریزخوجنگ و بهتان و خصومت جوید او. مولوی .خشم مریخی نباشد خشم اومنقلب روغالب و مغلوب خو. مولو
خولغتنامه دهخداخو. (اِ) خصلت . (بحر الجواهر). سجیه . (منتهی الارب ). سرشت . طبیعت . نهاد. طبع. مزاج . (از برهان قاطع)(از ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف ) : ملول مردم کالوس و بی محل باشندمکن نگارا این خو وطبع را بگذار. ابوالمؤید بلخی .