خونریزیلغتنامه دهخداخونریزی . (حامص مرکب ) ریختن خون . سفاکی . خون بسیار ریختن . مردم بسیار کشتن . (ناظم الاطباء). سفک دماء. خون ریزش . قتل . (یادداشت بخط مؤلف ). کشتار : تیغ از آن سو بقهر خونریزی رفق از این سو بمرهم آمیزی . نظامی .ن
جذامفرهنگ فارسی عمیدبیماری عفونی مزمن که از علائم آن کمخونی، خستگی زیاد، سردرد، اختلال در دستگاه تنفس و دستگاه گوارش، درد مفاصل، تب، زکام، و خونریزی از بینی میباشد. گاهی مادۀ متعفنی از بینی خارج میشود، موهای پلک و ابروها میریزد، لکههایی در پیشانی و چانه بروز میکند، و لبها و گونهها متورم میشود؛ آکله؛ داءالاسد؛
خونریزیلغتنامه دهخداخونریزی . (حامص مرکب ) ریختن خون . سفاکی . خون بسیار ریختن . مردم بسیار کشتن . (ناظم الاطباء). سفک دماء. خون ریزش . قتل . (یادداشت بخط مؤلف ). کشتار : تیغ از آن سو بقهر خونریزی رفق از این سو بمرهم آمیزی . نظامی .ن
خونریزیلغتنامه دهخداخونریزی . (حامص مرکب ) ریختن خون . سفاکی . خون بسیار ریختن . مردم بسیار کشتن . (ناظم الاطباء). سفک دماء. خون ریزش . قتل . (یادداشت بخط مؤلف ). کشتار : تیغ از آن سو بقهر خونریزی رفق از این سو بمرهم آمیزی . نظامی .ن