خونسردیلغتنامه دهخداخونسردی . [ س َ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی خون سرد. (یادداشت مؤلف ). || حلم . شکیبایی . بردباری . مقابل خون گرمی .
خونسردیدیکشنری فارسی به انگلیسیcoolness, equanimity, impassivity, moderation, nonchalance, quiet, sang-froid, serenity
ثلجدیکشنری عربی به فارسیمنجمد کردن , يخ بستن , منجمد شدن , شکر پوش کردن , يخ , سردي , خونسردي و بي اعتنايي , برف , برف باريدن , برف امدن
خونسردیلغتنامه دهخداخونسردی . [ س َ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی خون سرد. (یادداشت مؤلف ). || حلم . شکیبایی . بردباری . مقابل خون گرمی .
خونسردیدیکشنری فارسی به انگلیسیcoolness, equanimity, impassivity, moderation, nonchalance, quiet, sang-froid, serenity
خونسردیلغتنامه دهخداخونسردی . [ س َ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی خون سرد. (یادداشت مؤلف ). || حلم . شکیبایی . بردباری . مقابل خون گرمی .
خونسردیدیکشنری فارسی به انگلیسیcoolness, equanimity, impassivity, moderation, nonchalance, quiet, sang-froid, serenity