خانکیلغتنامه دهخداخانکی . (اِخ ) عزیزبک . درحلب بدنیا آمد و در قاهره سکنی گزید و از وکلای دادگستری بود. او راست : 1 - «خواطر خواطر» که در مطبعه ٔ اخبار در 100 صفحه بچاپ رسیده است . 2 - «رسائل
تکخانکیmonothecalواژههای مصوب فرهنگستانبساکی با یک خانک و معمولاً با دو ریزهاگدان (microspotangium)
خونکارلغتنامه دهخداخونکار. [ خو / خُن ْ ] (اِ مرکب ) مخفف خداوندکار. خاوندگار. خداوندگار. خواندگار. خونگار. (یادداشت مؤلف ). خوندگار. خوندکار. خندگار. || لقب سلاطین عثمانی بزمان صفویه . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به خداوندگار و خوندگار شود.
خونکارلغتنامه دهخداخونکار. [ خو / خُن ْ ] (اِ مرکب ) مخفف خداوندکار. خاوندگار. خداوندگار. خواندگار. خونگار. (یادداشت مؤلف ). خوندگار. خوندکار. خندگار. || لقب سلاطین عثمانی بزمان صفویه . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به خداوندگار و خوندگار شود.