خونلغتنامه دهخداخون . (اِخ ) قریه ای است چهار فرسنگ بیشتر میانه ٔ شمال و جنوب بشگان . (فارسنامه ٔ ناصری ). این نقطه در فرهنگ جغرافیایی ایران چنین آمده است : دهی است از دهستان ب
خون تاکلغتنامه دهخداخون تاک . [ ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از شراب انگور.(آنندراج ). خون رز. خون خم . خون بط. خون دختر رز.
خون جاملغتنامه دهخداخون جام . [ ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از شراب انگوری . (برهان قاطع). خون بط. خون تاک . خون رز. خون دختر رز.
قصارتفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهحرفۀ قصار؛ پیشۀ گازر؛ گازری. قصارت کردن: (مصدر متعدی) [قدیمی] شستن؛ شستوشو دادن: ◻︎ امام خواجه که بودش سر نماز دراز / به خون دختر رز خرقه را قصارت کرد (حافظ: ۲
رزلغتنامه دهخدارز. [ رَ ] (اِ) درخت انگور. (فرهنگ جهانگیری ) (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 2 ص 6) (برهان ) (فرهنگ فارسی معین ). تاک مو. ج ، رزان ، رزها. (فرهنگ فار
ملیح سمرقندیلغتنامه دهخداملیح سمرقندی . [ م َ ح ِ س َ م َ ق َ ] (اِخ ) مولانا بدیعپسر ملا محمدشریف . از شاعران قرن یازدهم هجری و از ملازمان عبدالعزیزخان حاکم بخارا بوده است . از اوست :ت