خش خشلغتنامه دهخداخش خش . [ خ ِ خ ِ] (اِ صوت ) حکایت صوت جامه ٔ آهاردار گاه رفتن یا جنبیدن صاحب آن و امثال آن . بانگ جامه ٔ نو و بانگ کاغذو جز آن . خشت خشت . (یادداشت بخط مؤلف ) : از آنسو خشخش مخفی ازینسو شق شق مدفون شنو این رمز از قاری سؤال است آن جواب است ای
خیزکلغتنامه دهخداخیزک . [ زَ ] (اِ) نام جانوری است که آنراشب خیزک و پاچه خیزک نیز میگویند. (یادداشت مؤلف ).
خیزانلغتنامه دهخداخیزان . (اِخ ) دهی است از بلوک ماربین و سده در شمال غربی اصفهان . (از حاشیه ٔ شرفنامه ٔ نظامی چ وحید) : ز خیزان طرف تا لب زنده رودزمین زنده گشت از نوای سرود.نظامی .
خیزرانلغتنامه دهخداخیزران . [ خ َ زُ ] (اِخ ) مادر موسی الهادی خلیفه ٔ عباسی است . (یادداشت مؤلف ).
خیزللغتنامه دهخداخیزل . [ خ َ زَ ] (ع اِ) نوعی از رفتار با تبختر که در آن تفکک اعضاء باشد. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). خیزلی .
خیزقةلغتنامه دهخداخیزقة. [ خ َ زَ ق َ ] (ع اِ) نوعی از تره . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).