خرت خرتلغتنامه دهخداخرت خرت . [ خ ِ خ ِ ] (اِ صوت ) صوت ، و حکایت از صوت مته ای که چوبی را سوراخ میکند و یا چرخ خیاطی و امثال آن که بصدا درمی آید. بیشتر کسی این را میگوید که بخوابست وبر اثر صداهای فوق از خواب بازماند و بصورت اعتراض میگوید: آنقدر خرت خرت شد که من از خواب بیدار شدم .
narrowsدیکشنری انگلیسی به فارسیسقوط می کند، محدود کردن، باریک شدن، باریک کردن، خرد ساختن، خرد شدن، خرد کردن
narrowingدیکشنری انگلیسی به فارسیتنگ شدن، محدود کردن، باریک شدن، باریک کردن، خرد ساختن، خرد شدن، خرد کردن
narrowedدیکشنری انگلیسی به فارسیتنگ شده، محدود کردن، باریک شدن، باریک کردن، خرد ساختن، خرد شدن، خرد کردن
خُردفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد خُرد، کوچک، ظریف، حقیر، ضعیف کوچولو، ریزنقش، باریکاندام، نازک محقر، جزیی، ناچیز لاغر، باریک خُردخُرد، بهآهستگی
تأمین مالی خُردmicrofinanceواژههای مصوب فرهنگستانسیاست تأمین مالی در قالب وامهای کوچک به افراد نیازمند
اختلال افسردگی خُردminor depressive disorderواژههای مصوب فرهنگستاننوعی اختلال خُلقی که حداقل دو هفته طول میکشد و در فرد خُلق افسردۀ مداوم یا بیلذتی همراه با حداقل دو علامت از افسردگی، مانند کاهش یا افزایش اشتها یا بیخوابی یا پُرخوابی، به وجود میآید
اصطلاحنامۀ خُردmicrothesaurusواژههای مصوب فرهنگستاناصطلاحنامهای که اصطلاحات یک حوزۀ خاص را در بر میگیرد و ازنظر روابط معنایی از عمق بیشتری برخوردار است
اعتبار خُردmicrocreditواژههای مصوب فرهنگستانوامی به مبلغ بسیار اندک که معمولاً برای راهاندازی کسبوکار شخصی و کوچک به افراد اعطا میشود
اقتصاد خُردmicroeconomicsواژههای مصوب فرهنگستانشاخهای از اقتصاد نظری که رفتار اقتصادی کارگزاران، ازجمله خانوار و بنگاه، را مطالعه میکند