خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خیر
/xayyer/
معنی
نیکوکار؛ کریم.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
خیرخواه، صدقهده، صدقهرسان، نیکوکار ≠ بیخیر
دیکشنری
beneficent, benevolent, charitable, righteous, well-being
-
جستوجوی دقیق
-
خیر
لغتنامه دهخدا
خیر. (اِ) خیری . گل همیشه بهار که خیری نیزگویند. (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء) : چنان ننگش آمد ز کار هجیرکه شد لاله برگش بکردار خیر. فردوسی . || (ص ) مردم بی حیا. مردم بی شرم . رند. دلیر. (ناظم الاطباء). خیره : ای بخوبی بر بتان کابل و کشمیر میرماندم...
-
خیر
لغتنامه دهخدا
خیر. (ع اِ) کرم . بزرگواری . نجابت . || اصل . شکل . هیئت . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
-
خیر
لغتنامه دهخدا
خیر. [ ] (اِخ ) شهرکی است [ بدکان ] آبادان و بانعمت . (حدود العالم ).
-
خیر
لغتنامه دهخدا
خیر. [ ] (اِخ ) شهرکی است خرد [ به حدود ماوراءالنهر ] باباره و از گرگانج است . (حدود العالم ).
-
خیر
لغتنامه دهخدا
خیر. [ ] (اِخ ) شهرکی است به ناحیت پارس آبادان و با کشت وبرز بسیار از پسا. (حدود العالم ). نام ناحیه ٔ شمالی اصطهبانات است که میانه شمال و مغرب اصطهبانات در او افتاده است . (از فارسنامه ٔ ناصری ). نام یکی از دهستانهای بخش اصطهبانات شهرستان فساست . بح...
-
خیر
لغتنامه دهخدا
خیر. [ خ َ ] (ع اِ) نیکوئی . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). خوبی . مقابل شر : ز دلها مردمان را خیر باشد. فرخی .یار تو خیر و خرمی چون پارسای فاطمی جفت تو جود و مردی چون جفت حاتم ماویه . منوچهری .فعالش مایه ٔ خیر و جمالش آیت خوبی ...
-
خیر
لغتنامه دهخدا
خیر. [ خ َ] (اِخ ) ابن عبداﷲ. رجوع به ابوالحسن النساج شود.
-
خیر
لغتنامه دهخدا
خیر. [ خ َ/ خی ] (ع مص ) تفضیل دادن کسی را بر کسی دیگر. (از منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (از تاج العروس ). منه : خار الرجل عنی ؛ خیره خِیراً، خَیراً، خِیَر. خَیرَة. || برگزیدن چیزی را؛ منه : خار الشی ٔ. || نیکو شدن و صاحب خیر گردیدن . منه : خار الر...
-
خیر
لغتنامه دهخدا
خیر. [ خ َی ْ ی ِ ] (ع ص ) مرد نیکوکار و دیندار و بسیارخیر. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). ج ، خارة. || مشکور در اصطلاح درایه .
-
خیر
لغتنامه دهخدا
خیر. [ خ ِ ی َ ] (ع مص ) تفضیل دادن کسی را بر دیگری . منه : خار الرجل علی غیره خیرة، خیراً و خیرة. خیرة. || برگزیدن چیزی . منه : خار الشی ٔ خیراً و خیرة. خیرة. || نیکو و گزیده و صاحب خیر گردیدن . منه : خار الرجل خیراً. || خیر و نیکویی دادن خدا. منه :...
-
خیر
واژگان مترادف و متضاد
خیرخواه، صدقهده، صدقهرسان، نیکوکار ≠ بیخیر
-
خیر
واژگان مترادف و متضاد
۱. نچ، نه، نی ۲. صلاح، صواب، مصلحت ۳. بهی، خوبی، خوشی، نیکی ۴. برکت، نعمت ۵. سعادت، فیض ۶. صدقه ۷. اجرنیک، مزد ≠ شر
-
خیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] xayyer نیکوکار؛ کریم.
-
خیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: خَیر، جمع: خُیور] xeyr ۱. [مقابلِ شر] خوبی؛ نیکویی.۲. احسان؛ نیکی.۳. (اسم) صلاح.۴. (اسم) اجر اخروی؛ ثواب.۵. (اسم) سود؛ فایده.۶. (صفت) خوب؛ نیک.۷. (شبه جمله، قید) [مقابلِ بلی] نَه.۸. (اسم) [قدیمی] مال.
-
خیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] xir = خِیری: ◻︎ چنان ننگش آمد ز کار هجیر / که شد لاله برگش به کردار خیر (فردوسی۴: ۴۳۲).