خیش (گاوآهن)گویش کرمانشاهکلهری: gâwasen گورانی: dârhe:š سنجابی: gâwasen کولیایی: gâwasen زنگنهای: dârǰeft جلالوندی: dârǰeft زولهای: dârǰeft کاکاوندی: dârǰeft هوزمانوندی: dârǰeft
خش خشلغتنامه دهخداخش خش . [ خ ِ خ ِ] (اِ صوت ) حکایت صوت جامه ٔ آهاردار گاه رفتن یا جنبیدن صاحب آن و امثال آن . بانگ جامه ٔ نو و بانگ کاغذو جز آن . خشت خشت . (یادداشت بخط مؤلف ) : از آنسو خشخش مخفی ازینسو شق شق مدفون شنو این رمز از قاری سؤال است آن جواب است ای
غبازلغتنامه دهخداغباز. [ غ ُ ] (اِ) گاوآهن (ازثعالبی ) ثعالبی قصه ٔ «گنج گاو» را چنین روایت میکند کشاورزی مزرعه ٔ خود را بوسیله ٔ دو گاو شیار میکرد، ناگاه خیش گاوآهن که به فارسی غباز خوانند، در ظرفی پر از مسکوک زر فروشد. کشاورز به بارگاه پادشاه رفت و واقعه را عرض کرد شاه فرمان داد تا آن کشت ز
سپارلغتنامه دهخداسپار. [ س ُ ] (اِ) هندی باستان «فالَه » (دسته ٔ خیش ) از ریشه ٔ «فَل - سفَل » (باز کردن )، سریکلی «سپور» (خیش ). گاوآهن که زمین شکافند. (لغت فرس 137) (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). آهن جفت را گویند وآن آهنی باشد سرتیز که زمین به آن شیار کنند.
خیشلغتنامه دهخداخیش . (اِ) افزاری بجهت زراعت . (ناظم الاطباء). ابزار بجهت شخم کردن . (یادداشت مؤلف ). || چوبی که بر گردن گاو نهند و آهن قلبه . || قلبه ران . (ناظم الاطباء). || شغا. تیردان . (یادداشت مؤلف ). || قلبه رانی . (ناظم الاطباء).
خیشلغتنامه دهخداخیش . [ خی / خ َ ] (ع اِ)جامه ٔ رقیق باف ستبرتار از بدترین کتان و یا از ستبرتر عصب . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). نوعی از پارچه و بافته کتان . پارچه ای از پشم و پنبه با هم بافته شده . (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) <span cla
خیشفرهنگ فارسی عمید۱. (کشاورزی) آلتی برای شخم زدن زمین که به تراکتور یا گردن گاو بسته میشود؛ گاوآهن.۲. (اسم مصدر) [مجاز] شخم زدن.
خیشلغتنامه دهخداخیش . (اِ) افزاری بجهت زراعت . (ناظم الاطباء). ابزار بجهت شخم کردن . (یادداشت مؤلف ). || چوبی که بر گردن گاو نهند و آهن قلبه . || قلبه ران . (ناظم الاطباء). || شغا. تیردان . (یادداشت مؤلف ). || قلبه رانی . (ناظم الاطباء).
خیشلغتنامه دهخداخیش . [ خی / خ َ ] (ع اِ)جامه ٔ رقیق باف ستبرتار از بدترین کتان و یا از ستبرتر عصب . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). نوعی از پارچه و بافته کتان . پارچه ای از پشم و پنبه با هم بافته شده . (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) <span cla
شخیشلغتنامه دهخداشخیش . [ ش َ ] (اِ) شخش . مرغکی باشد کوچک و خوش آواز. (برهان ). در انجمن آرا و آنندراج با سین ضبط شده است . مرغک کوچک خوش آوازی است . (لغت فرس اسدی ) : گرگ را کی رسد ملامت شات باز را کی بود نهیب شخیش . رودکی .در نس
اخیشلغتنامه دهخدااخیش .[ ] (اِخ ) (مغضوب ) پادشاه جت یکی از شهرهای فلسطینیان بود که داود آنگاه که از دست شاؤل متواری بود برای حفظ جان خود دوبار بدانجا گریخت . بار اول اهالی آنجا از حال او آگاه شدند و ویرا شناختند و او برای نجات خویش ، خود را دیوانه نمود و بر درها خط میکشیدو خاک و گل بر سر و
توخیشلغتنامه دهخداتوخیش . [ ت َ ] (ع مص ) کم کردن دهش را. || بدست کسی سپردن خویشتن را و فرمانبرداری وی کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ردی و پست ساختن چیزی را. (از اقرب الموارد).