خثیلغتنامه دهخداخثی . [خ َ ث ْی ْ ] (ع مص ) سرگین انداختن گاو و فیل . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
ختیلغتنامه دهخداختی . (اِخ ) نام قریه ای است به افغانستان در بیست و چهار هزار و پانصدگزی غرب قیصار از توابع حکومت میمنه : این نقطه بر خط 6 درجه و 1 دقیقه و 18 ثانیه ٔ طول شرقی و خط <span cla
خیطیلغتنامه دهخداخیطی . [ خ َ طا ] (ع اِ) گله ٔ شترمرغ . || گروه ملخ . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
دام داشتنلغتنامه دهخدادام داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) دامداری . مالک دام بودن . حافظ و نگهبان دام بودن (در هر دو معنی آلت صید و حیوان اهلی ). || وسیله ٔ صید قرار دادن دام و تله : زانکه دین را دام دارد بیشتر پرهیز کن زانکه سوی او چو آمد صید را زنهار نیست .<p class
دام رودلغتنامه دهخدادام رود. (اِخ ) دهی است از دهستان فروغن بخش ششتمد شهرستان سبزوار، واقع در 42هزارگزی باختر ششتمد و 4هزارگزی جنوب کال شور. جلگه است و گرمسیر و دارای 270 تن سکنه . آب آن از قنات
دام ساختنلغتنامه دهخدادام ساختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) ساختن تله و دام . ساختن آلت گرفتار کردن شکار و حیوانات . || دام نهادن . دام گستردن . تعبیه کردن دام . حیله ورزیدن : زواره فرامرز و دستان سام نباید که سازند پیش تودام . فردوسی .دام هم
خیطیلغتنامه دهخداخیطی . [ خ َ طا ] (ع اِ) گله ٔ شترمرغ . || گروه ملخ . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).