خیمةلغتنامه دهخداخیمة. [ خ َ م َ ] (اِخ ) کوهچه ٔ منفرد بالای ابانین . در این مکان آبی است موسوم به عبادة که از آن بنی عبس است . (از معجم البلدان ) (منتهی الارب ).
خیمةلغتنامه دهخداخیمة. [ خ َ م َ ] (ع اِ) هر خانه ٔ مستدیر. خیم . || سه یا چهار چوب که بر آن گیاه اندازند و در گرما بسایه ٔ آن نشینند. || هر خانه ای که از چوبهای درخت ساخته شود. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). الاچیق . (یادداشت مؤلف ). ج ، خیمات ، خیام ، خیم ، خیوم . در هر
خیمعلغتنامه دهخداخیمع. [ خ َ م َ ] (ع ص ، اِ) زن زناکار. زن فاجر. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خمچهلغتنامه دهخداخمچه . [ خ ُ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) خم کوچک . (ناظم الاطباء). خنبچه . خنبک . (یادداشت بخط مؤلف ) : گل خمچه اش نزد طراح جام بعقل مخمر برآورده خام بود خمچه قسمی ز خم لیک خردتوانش ببزم بزرگان نبرد.<p c
خمعلغتنامه دهخداخمع. [ خ َ ] (ع مص ) خمیده رفتن مانند آنکه لنگ باشد. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خمعلغتنامه دهخداخمع. [ خ ِ ] (ع اِ) گرگ . || دزد. (منتهی الارب ) (از تاج العروس )(از لسان العرب ). طِبس . اوس . (یادداشت بخط مؤلف ).
خيمةدیکشنری عربی به فارسیچادر بزرگ , خيمه بزرگ , سايبان , اسمانه , چادر , خيمه , خيمه زدن , توجه , توجه کردن , اموختن , نوعي شراب شيرين اسپانيولي
سخیمةلغتنامه دهخداسخیمة. [ س َ م َ ] (ع اِ) کینه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، سخائم . (مهذب الاسماء). الحقد فی النفس . (بحر الجواهر). || پلیدی . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
وخیمةلغتنامه دهخداوخیمة. [ وَ م َ ] (ع ص ) (ارض ...) زمین که گیاهش ناسازوار و ناگوارنده باشد. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || (بلدة...) شهر ناموافق باشندگان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). شهری که برای سکنی ̍ ناسازوار باشد. رجوع به وخمة شود. || وخیم و کارهایی که انج
فخیمةلغتنامه دهخدافخیمة. [ ف ُ خ َ م َ ] (ع اِمص ) بزرگی . || بلندی . (منتهی الارب ). در اقرب الموارد ضبط آن به تقدیم میم بر یاء است . رجوع به فخمیة شود.
رأس الخیمةلغتنامه دهخدارأس الخیمة. [ رَءْ سُل ْ خ َ م َ ] (اِخ ) قصبه ای است در سرزمین عمان واقع در 411هزارگزی شمال باختری مسقط و ساحل خلیج فارس . (از قاموس الاعلام ترکی ).
رخیمةلغتنامه دهخدارخیمة. [ رَ م َ ] (ع ص ) جاریة رخیمة؛ دختر نرم و آسان گوی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). و رجوع به رخیم شود.