خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دابر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دابر
/dāber/
معنی
۱. تیری که از نشانه درگذرد.
۲. (صفت) گذشته.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
دابر
لغتنامه دهخدا
دابر. [ ب َ ] (اِخ ) بهمن جی نسروانجی .طابع کتاب ِ صد در نثر در بمبئی . (مزدیسنا ص 292).
-
دابر
لغتنامه دهخدا
دابر. [ ب ِ ] (ع ص ، اِ) نعت فاعلی از:دبور. پس رو. (مهذب الاسماء). سپس رو. (منتهی الارب ). دابرة. پشت برکرده . || بازپسین . (ترجمان القرآن جرجانی ). بقیه ٔ چیزی . (غیاث ). || آخر هر چیز. (منتهی الارب ). دم . دنباله ؛ یقال و قطع دابرالقوم الذین ظلموا....
-
دابر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] dāber ۱. تیری که از نشانه درگذرد.۲. (صفت) گذشته.
-
دابر
فرهنگ فارسی معین
(بِ) [ ع . ] (ص فا.) 1 - تابع ، پیرو. 2 - دنباله ، گذشته . 3 - آخرِ هر چیز.
-
واژههای مشابه
-
دَابِرَ
فرهنگ واژگان قرآن
متعلقات هر چيز است که بعد از آن چيز بيايد و به آن بپيوندد ( قطع دابر کنايه از نابود کردن و منقرض ساختن چيزي است بطوري که بعد از آن اثري که متفرع بر آن و مربوط به آن باشد باقي نماند . )
-
واژههای همآوا
-
دَابِرَ
فرهنگ واژگان قرآن
متعلقات هر چيز است که بعد از آن چيز بيايد و به آن بپيوندد ( قطع دابر کنايه از نابود کردن و منقرض ساختن چيزي است بطوري که بعد از آن اثري که متفرع بر آن و مربوط به آن باشد باقي نماند . )
-
جستوجو در متن
-
يَقْطَعَ
فرهنگ واژگان قرآن
که قطع کند ( قطع دابر کنايه از نابود کردن و منقرض ساختن چيزي است بطوري که بعد از آن اثري که متفرع بر آن و مربوط به آن باشد باقي نماند . )
-
مدابر
لغتنامه دهخدا
مدابر. [ م ُ ب ِ ] (ع ص ) خداوند تیر دابر، مقابل فائز. (از اقرب الموارد). رجوع به دابر شود. || بدبخت در قمار. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی قبلی شود. || که دشمن دارد کسی را و اعراض کند از وی . (از متن اللغة).مخالف و دشمن . (ناظم الاطباء). رجوع به مداب...
-
سپس رو
لغتنامه دهخدا
سپس رو. [ س ِ پ َ رَ / رُو ] (نف مرکب ) پیرو و پس رو. (ناظم الاطباء). ذانب . دابر. (منتهی الارب ). سفسیر.(صراح اللغة). || مرید. (ناظم الاطباء).
-
پازوار
لغتنامه دهخدا
پازوار. [ زَ ] (اِخ ) بلوکی به شهرستان بابل (بارفروش ) دارای هجده قریه و سه فرسنگ در یک فرسنگ و نیم مربع مساحت . و بندر بابلسر (مشهدسر) کرسی آن است . حدود آن از شمال ، بحر خزر و از مشرق بلوک با نصرکلا و از جنوب قصبه ٔ امیرکلا و حومه ٔ آن و از مغرب بل...
-
زاد
لغتنامه دهخدا
زاد. (اِخ ) ابن ماهیان بن مهربن دابر الهمدانی ازملوک حیره است که پس از ایاس بن قبیصه طائی فرمانروای عرب شد و هفده سال پادشاهی نمود. (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 261). و رجوع به زادیه در این لغت نامه شود.
-
دابرة
لغتنامه دهخدا
دابرة. [ ب ِ رَ ] (ع ص ، اِ) تأنیث دابر. پس رو. پس خود. (مهذب الاسماء). || پس سنب . سپس سم . || آخر ریگ توده . || هزیمت . || بدفالی . || پی پاشنه ٔ مردم . || نوعی از بندهای کشتی . || چیزی که محاذی آخر خرد گاه چاروا افتد. || ناخن که بر بازی ستور برآی...