دادرسیلغتنامه دهخدادادرسی . [ رَ / رِ ] (حامص مرکب ) عمل دادرس . قضاء. || محاکمه .- دیوان دادرسی دارائی ؛ دیوان محاکمات مالیه .
آیینفرهنگ فارسی عمید۱. طریق؛ روش: ◻︎ چنین است آیین گردندهدهر / گهی نوش بار آورد،گاه زهر (فردوسی: ۸/۵۱).۲. [قدیمی] رسم و عادت؛ سنت: ◻︎ نباید به رسم بد آیین نهاد / که گویند لعنت بر آن کاین نهاد (سعدی۱: ۷۱).۳. نظم و قاعده.۴. کیش؛ مذهب.۵. [قدیمی] زیب؛ زینت؛ آرایش.⟨ آیین جمشید: (موسیقی) ی
دادرسیلغتنامه دهخدادادرسی . [ رَ / رِ ] (حامص مرکب ) عمل دادرس . قضاء. || محاکمه .- دیوان دادرسی دارائی ؛ دیوان محاکمات مالیه .
دادرسیفرهنگ فارسی معین( ~.) (حامص .) 1 - به داد مظلوم رسیدن . 2 - رسیدگی به دادخواهی دادخواه ، محاکمه .
دادرسیلغتنامه دهخدادادرسی . [ رَ / رِ ] (حامص مرکب ) عمل دادرس . قضاء. || محاکمه .- دیوان دادرسی دارائی ؛ دیوان محاکمات مالیه .
آیین دادرسیلغتنامه دهخداآیین دادرسی . [ ن ِ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اصول محاکمات . (فرهنگستان ).