دودریلغتنامه دهخدادودری . [ دَ دَ را ] (ع ص ، اِ) کسی که بدون حاجت آمدو شد کند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
دودریلغتنامه دهخدادودری . [ دُ دَ ] (ص نسبی ) دودره . دارای دو در : دودری شد چو کوی طراران چاربندی چو بند عیاران .نظامی .
دادگریلغتنامه دهخدادادگری . [ گ َ ] (حامص مرکب ) عمل دادگر. عادلی . دادگستری . عدل ورزی : و این قفندنه از هندوان بود ولیکن از نیکوسیرتی و دادگری همه او را فرمانبردار شدند. (مجمل التواریخ ).دادگری شرط جهانداری است شرط جهان بین که ستمکاری است .<p class="author"
انتقم لهدیکشنری عربی به فارسیکينه جويي کردن (از) , تلا في کردن , انتقام کشيدن (از) , دادگيري کردن , خونخواهي کردن
avengeدیکشنری انگلیسی به فارسیانتقام، تلافی کردن، انتقام کشیدن، خونخواهی کردن، کینه جویی کردن، دادگیری کردن
avengingدیکشنری انگلیسی به فارسیانتقام، تلافی کردن، انتقام کشیدن، خونخواهی کردن، کینه جویی کردن، دادگیری کردن
avengesدیکشنری انگلیسی به فارسیانتقام، تلافی کردن، انتقام کشیدن، خونخواهی کردن، کینه جویی کردن، دادگیری کردن
avengedدیکشنری انگلیسی به فارسیانتقام گرفت، تلافی کردن، انتقام کشیدن، خونخواهی کردن، کینه جویی کردن، دادگیری کردن