دادکلغتنامه دهخدادادک . [ دَ ] (اِ) لَلَه . (جهانگیری ). اتابک . (انجمن آرا). مقابل «دادا» و «دَدَه » پیرغلام قدیمی باشد. (برهان ). پیرغلام کهن : تو آن نازنینی که درمهد فطرت روان دایگان برتر از عقل و دادک . اثیراخسیکتی (از انجمن آرا)<b
دادکفرهنگ فارسی عمید۱. دادا؛ دده؛ خدمتکار پیر.۲. رئیس عدالتخانه؛ دادبیگ: ◻︎ همه بادش ز حاجب وز امیر / همه لافش ز دادک وز وزیر (سنائی: لغتنامه: دادک).
دادی کسلغتنامه دهخدادادی کس . [ ک ِ ] (اِخ ) صورت یونانی شده کلمه ٔدادیک است که برخی آنان را با تاجیک های قرون بعد تطبیق میکنند کلیه اینان مردمان مشرق و یا شمال و مشرق ایران بودند. (ایران باستان ج 1 ص 733 و ج <span class="hl" di
هدادیکلغتنامه دهخداهدادیک . [ هََ دَ ] (ع اِ فعل ) بگذار. دورباش . یکسو شو. (منتهی الارب ). ای مهلا. وزن آن مانند حنانیک است کانه قال مهلاً بعد مهل . (اقرب الموارد). رجوع به هَداد شود.