دارزنجلغتنامه دهخدادارزنج . [ رَ زَ ] (اِخ ) از قریه های چغانیان . (از معجم البلدان ). رجوع به دارزنگی شود. (معجم البلدان ).
دارزنجیلغتنامه دهخدادارزنجی . [ رَ زَ ] (اِخ ) ابوشعیب صالح بن منصور جراح دارزنجی پیش از سال 300 هَ . ق . یا در حدود آن درگذشته است . رجوع به معجم البلدان شود.
دارزنگیلغتنامه دهخدادارزنگی . [ زَ ] (اِخ ) شهرکی است [ در ماوراءالنهر ] از گرد او خندق است و از حدود چغانیان است و از وی پای تابه خیزد و گلیمینه و بساط پشمین . (حدود العالم ص 67). رجوع به دارزنج شود.
دارزنجیلغتنامه دهخدادارزنجی . [ رَ زَ ] (اِخ ) ابوشعیب صالح بن منصور جراح دارزنجی پیش از سال 300 هَ . ق . یا در حدود آن درگذشته است . رجوع به معجم البلدان شود.