داع داعلغتنامه دهخداداع داع . [ ع ِ ع ِ ] (ع صوت ) کلمه ای است که بدان گوسپندان را خوانند یا زجر کنند. (منتهی الارب ).
داهلغتنامه دهخداداه . [ ه َ ] (اِخ )استرابون پارتیها را از مردم داه داند و این مردم وقوم را سکائی شمارد. (ایران باستان ج 3 ص 2192 و 2198). طایفه ای از سکاها که در شمال گرگان و در ساحل جنوب ش
داعیلغتنامه دهخداداعی . (اِ) (داع ، و الاشهر داعی ) لقبی بزرگان علویان راست به طبرستان و جز آن و گاهی داعی الی الحق گویند و داعی را در اشارت به رئیس اعلایشان بکار برند. (النقود العربیة ص 135).
داعیلغتنامه دهخداداعی . (اِخ ) (شاه ...) (یا داعی شیرازی ) فخرالعارفین سیدنظام الدین محمودبن حسن الحسنی ، ملقب به داعی الی اﷲ، شاه داعی ، داعی . از سادات حسنی شیراز و از نوادگان داعی صغیر است . داعی صغیر چهارمین امیر سلسله ٔ علویان طبرستان است مقتول 316 هَ .
داعیلغتنامه دهخداداعی . (اِخ ) (ملا...) برادرملک طیفور بیک و این ملک طیفور بیک از تلامذه ٔ شیخ علی عبدالعال بوده است . (آتشکده ٔ آذر ص 242 چ افست ).
داعیلغتنامه دهخداداعی . (اِخ ) (مولانا... ) محمد مؤمن ، سیدی عالی گهر، فاضلی درویش سیر به اکثر کمالات متصف و ارباب کمال عصر بجلالت قدرش معترف مستغنی الالقاب و الاوصاف و مهذب الاخلاق چون مؤمن الطاق در ایمان طاق و اصل ایشان از عظمای سادات قم من محال تفرش قم و نعمت صحبت ایشان متنهای آمال اکثر
داعیلغتنامه دهخداداعی . (اِخ ) از شاعران عثمانی و از منسوبان ایاس پاشا و مردی درویش نهاد بوده است و این دو شعر از جمله ٔ اشعار اوست :دریغ اول نوجوانی بو جهاندن اجل پیکی ایریشوب قلیدی دعوت .دعالر ایدوب آکاجان و و لدن دیدم تاریخ اوله روحنه رحمت .(قاموس اعلا