دلخونلغتنامه دهخدادلخون . [ دِ ] (ص مرکب ) اندوهگین . غمناک . دل آزرده . محزون . غمین . آرزده دل . رنجیده خاطر. || کنایه از مهجور و مشتاق .(برهان ) (آنندراج ). || متفکر در حل مسائل غامضه و امور عظیم . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ).
دلیخانلغتنامه دهخدادلیخان . [ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گنبکی بخش فهرج شهرستان بم با 227 تن سکنه . واقع در 27 هزارگزی جنوب شرقی فهرج و کنار راه فرعی بم به بریگان . آب آن از قنات و محصول آن غلات ، خرما، حنا و لبنیات وراه آن
دالخلغتنامه دهخدادالخ . [ ل ِ ] (ع ص ) رجل دالخ ؛ مرد در فراخی سال درآینده . ج ، دالخون . (منتهی الارب ).