خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دانش سار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دانش سار
لغتنامه دهخدا
دانش سار. [ ن ِ ] (اِمرکب ) محل دانش . (انجمن آرا) (آنندراج ). دانشکده . (ناظم الاطباء). || کثرت علم زیرا که زار و سار جای انبوه بودن چیزی است . (آنندراج ) (انجمن آرا). جایی که در آن حکمت فراوان باشد. (ناظم الاطباء).
-
واژههای مشابه
-
حبش دانش
لغتنامه دهخدا
حبش دانش . [ ح َ ب َ ش ِ ن ِ ] (اِخ ) ملاعلی . رجوع به دانش شود.
-
دانش اصفهانی
لغتنامه دهخدا
دانش اصفهانی . [ ن ِ ش ِ اِ ف َ ] (اِخ ) اسمش آقامحمدعلی مشهور به آقابزرگ از معارف نجبای آن ولایت و خواجه ای جواد بوده است . ازوست :باز از شکایتی ز من آزرده شد دلش ما را بحال خود نگذارد زبان ما.نمردم تا شد از زخم دگر آزرده آن بازونمیدانم که خواهد خوا...
-
دانش اندوختن
لغتنامه دهخدا
دانش اندوختن . [ ن ِ اَ ت َ ] (مص مرکب ) علم اندوختن . دانش الفنجیدن . دانش الفختن . ذخیره کردن دانش . علم فراگرفتن .
-
دانش سگال
لغتنامه دهخدا
دانش سگال . [ ن ِ س ِ ] (نف مرکب ) سگالنده ٔ دانش . دانشمند : شگفتی بدان روی سوی شمال چه گوید جهاندیده دانش سگال . اسدی .بپاسخ چنین گفت دانش سگال که این گاو نزدیک من هست سال . اسدی .چو هندوی دانا بچندین سؤال زبون شد ز فرهنگ دانش سگال .نظامی .
-
دانش آباد
لغتنامه دهخدا
دانش آباد. [ ن ِ ] (اِ مرکب ) آبادشده بدانش . علم آباد. آنجاکه بعلم و دانش آباد و معمور شده باشد : نیست در هیچ دانش آبادی فحل و داناتر از من استادی .نظامی .
-
دانش آرا
لغتنامه دهخدا
دانش آرا. [ ن ِ ] (نف مرکب ) دانش آرای . دانش پیرا. (آنندراج ).آراینده ٔ دانش . زینت دهنده ٔ فضل و دانش : ردی دانش آرای یزدان پرست زمین حلم و دریادل و راددست .اسدی .
-
دانش آزما
لغتنامه دهخدا
دانش آزما. [ ن ِ ] (نف مرکب ) آزماینده ٔ دانش . آزماینده ٔ علم و فضل . امتحان کننده ٔ دانش . علم آزما : نسبت خاقان بمن کنند گه فخرور نگرد دانش آزمای صفاهان .خاقانی .
-
دانش آموز
لغتنامه دهخدا
دانش آموز. [ ن ِ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) که دانش آموزد. که علم آموزد. که دانش فراگیرد. شاگرد. (غیاث ). شاگرد مدرسه . طالب علم . آموزنده ٔ علم : چو بر دین حق دانش آموز گشت چو دولت بر آفاق پیروز گشت . نظامی .خرد دانش آموز تعلیم اوست دل از داغداران تسلیم...
-
دانش آموزناک
لغتنامه دهخدا
دانش آموزناک . [ ن ِ ] (ص مرکب ) صاحب آنندراج آرد: جناب خیرالمدققین در شرح این بیت :توئی برترین دانش آموزناک ز دانش قلم رانده بر لوح خاک .میفرمایند مخفی نماند که صیغه ٔ امر گاه به معنی فاعل آید و گاه به معنی مصدر چنانچه لفظ گو که امر است در سخنگو به ...
-
دانش آموزی
لغتنامه دهخدا
دانش آموزی . [ ن ِ ] (حامص مرکب ) عمل دانش آموز. طالب علمی . طلب علم . علم آموزی . تعلم : از سر فرخی و فیروزی کرد از آن خضر دانش آموزی . نظامی .وآنکه دانش نباشدش روزی ننگ دارد ز دانش آموزی . نظامی .از آن دادخواهی هراسان شده بر او دانش آموزی آسان شده ...
-
دانش آور
لغتنامه دهخدا
دانش آور.[ ن ِ وَ ] (نف مرکب ) آورنده ٔ دانش . حامل علم . عرضه کننده ٔ دانش و علم و فضل . عالم . دانشمند : آن دانش آوری که رزین فهم فیلسوف در بحر دانشش نتواند زدن شنا.اسدی .
-
دانش الفنج
لغتنامه دهخدا
دانش الفنج . [ ن ِ اَ ف َ ] (نف مرکب ) دانش اندوز. علم اندوز. که علم و فضل ذخیره کند. که دانش بسیار اندوخته سازد. که علم بسیار فراگیرد : ز الفنج دانش دلش گنج بودجهاندیده و دانش الفنج بود.ابوشکور بلخی .
-
دانش اندوخته
لغتنامه دهخدا
دانش اندوخته . [ ن ِ اَ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) نعت مفعولی از دانش اندوختن . دانشمند. فاضل و عالم : جهان دیده و دانش اندوخته سفرکرده و صحبت آموخته .سعدی .