دبشلغتنامه دهخدادبش . [ دِ ] (ص ) گس . صاحب مزه ٔ مرکب از ترشی و گسی . گس به ترشی مایل . لب ترش . زبان گز. لب گز. قابض . ترش وشیرین . لب ترش با کمی تلخی . طعمی مرکب از تلخی و ترشی . مزه ٔ گس که دهانرابهم کشد. قبض . طعم میان شیرینی و ترشی . با کمی ترشی و کمی گسی چنانکه شرابی دبش یا چای دبش .
دبشلغتنامه دهخدادبش . [ دَ ] (ع اِ) نخاله ٔ گچ . سقط. سنگ و کلوخ . کلوخ . قطعات ریز دیوار ویران . سقط و نخاله ٔ دیوار ویران شده . (دزی ج 1 ص 423).
دبشلغتنامه دهخدادبش . [ دَ ب َ ] (ع اِ) متاع و کالای خانه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || متاع ردی خانه . (منتهی الارب ).
دبشلغتنامه دهخدادبش . [ دَ ب ِ ] (ع ص ) بزرگ . کلان . ستبر. || خطیر. مهم . || نخاله . (دزی ج 1 ص 423).
دبزلغتنامه دهخدادبز. [ دَ ] (اِ) کلفتی . ستبری . هنگفتی . غلظت . گندگی .این کلمه ٔ فارسی ظاهراً از فرهنگهای معمولی فوت شده است . صاحب منتهی الارب به اماراتی که در دست است لغت نامه های مترجم بسیاری از عربی به فارسی و از فارسی به عربی داشته است و این کلمه را در موارد ذیل آورده است که از سیاق ع
ضبیزلغتنامه دهخداضبیز. [ ض َ ] (اِخ ) ابن مضر. از قبیله ٔ غوث است و ایشان بمادر خویش بجیلة دختر صعب بن سعد العشیرة منسوبند. (عقد الفرید ج 3 ص 338).
دبشیلغتنامه دهخدادبشی . [ دِ ] (حامص ) چگونگی دبش . صفت دبش . قبض و آن یکی از طعمهای نه گانه است . بشاعت .
دبشةلغتنامه دهخدادبشة. [ دَ ش َ ] (ع اِ) قطعات کوچک کلوخ . کلوخ خرد. || (ص ) انبوه . پرپشت . درهم .کثیف . (دزی ج 1 ص 423).
دپشلغتنامه دهخدادپش . [ دِ ] (ص ) دبش . در تداول عامه غلیظ و پررنگ و گس و آن صفتی است چای را. رجوع به دبش شود. (از فرهنگ لغات عامیانه ).
دبشیلغتنامه دهخدادبشی . [ دِ ] (حامص ) چگونگی دبش . صفت دبش . قبض و آن یکی از طعمهای نه گانه است . بشاعت .
دبشةلغتنامه دهخدادبشة. [ دَ ش َ ] (ع اِ) قطعات کوچک کلوخ . کلوخ خرد. || (ص ) انبوه . پرپشت . درهم .کثیف . (دزی ج 1 ص 423).