دبوقلغتنامه دهخدادبوق . [ دَب ْ بو ] (ع اِ) بازی است معروف . (منتهی الارب ). نوعی بازیست : خلیفة یزنی بعمامة یلعب بالدبوق و الصولجان (آیا مصحف یا معرب دبوس نیست ؟). (یادداشت مؤلف ).
ضبوکلغتنامه دهخداضبوک . [ ض ُ ] (ع اِ) ضبوک الارض ؛ خطهای زمین که از وزیدن باد پیدا گردد. || ضبوک الغیث ؛ آمادگی ابر است باران را. (منتهی الارب ).
دباغلغتنامه دهخدادباغ . [ دَب ْ با ] (اِخ ) نام موضعی به چهاردانگه ٔ مازندران . (سفرنامه ٔ رابینو بخش انگلیسی ص 124).
دباغلغتنامه دهخدادباغ . [ دَب ْ با ] (اِخ ) الشیخ ابوزید عبدالرحمن بن محمدبن عبداﷲ الانصاری الاسیدی مشهور به دباغ متولد به سال 605 و متوفی به سال 696 هَ . ق . مردی فقیه و مورخ و عالم و ازمردم قیروان بود. تألیفاتی دارد که از
مدبوغلغتنامه دهخدامدبوغ . [ م َ ] (ع ص ) جلد مدبوغ ؛ پوست پیراسته . (مهذب الاسماء). دباغت یافته . دباغی شده . دبیغ. (از متن اللغة).