دثرلغتنامه دهخدادثر. [ دَ ] (ع اِ) مال بسیار. و در آن واحدو تثنیه و جمع یکسانست گویند مال دثر و مالان دثر و اموال دثر. (منتهی الارب ). ج ، دثور. (مهذب الاسماء).
دثرلغتنامه دهخدادثر. [ دَ ث َ ] (اِخ ) قلعه ای است به یمن . (منتهی الارب ).از دژهای مشارق ذمار است به یمن . (معجم البلدان ).
دثرلغتنامه دهخدادثر. [ دَ ث َ ] (ع اِ) چرک . (منتهی الارب ). وسخ . (اقرب الموارد). چرک جامه و جز آن . شوخ . || (ص ) کثیر. بسیار. یقال : عکر دثر؛ ابل کثیر. (منتهی الارب ).
خردترلغتنامه دهخداخردتر. [ خ ُ ت َ ] (ص تفضیلی ) کوچکتر. (ناظم الاطباء). اَصغَر. (منتهی الارب ): دانی که خلیفه و همه ٔ بزرگان حضرت وی چه آنانکه از تو بزرگترند و چه آنانکه خردترند مرا حرمت دارند. (تاریخ بیهقی ).
خوردترلغتنامه دهخداخوردتر. [ خوَرْدْ / خُرْدْ ت َ ] (ص تفضیلی ) خردتر. کوچکتر. اصغر. احقر. || جوانتر. از حیث سن کوچکتر. (ناظم الاطباء).
زودترلغتنامه دهخدازودتر. [ ت َ ] (ص تفضیلی ، ق مرکب ) پیشتر از وقت مقرر. مقابل دیرتر. (فرهنگ فارسی معین ) : آنکس که نباید بر ما زودتر آیدتو دیرتر آیی به برما که ببایی . منوچهری .|| تندتر. سریعتر. به شتاب تر. (فرهنگ فارسی معین ). سری