دخشملغتنامه دهخدادخشم . [دَ ش َ / دُ ش ُ ] (ع ص ) سطبر درشت و سیاه و کوتاه بالا. || (اِخ ) نام مردی است . (منتهی الارب ).
دخشلغتنامه دهخدادخش . [ دَ ] (اِ) ابتدا کردن کار باشد. گویند دخش بتو است ؛ یعنی نخستین معامله با تست . (فرهنگ اسدی ). آغاز و ابتدا بود. (جهانگیری ) (آنندراج ) (از انجمن آرا). آغاز کار. (شرفنامه ٔ منیری ). ابتدا و آغاز کار و معامله با کسی باشد. (برهان ). ابتدا کردن بود. (اوبهی ) (حاشیه ٔ فرهن
ارجولغتنامه دهخداارجو. [ اَ ] (ع فعل ) امیدوارم . (مؤید الفضلاء). امید دارم : قاف تا قاف همه ملک جهان زان تو بادخود همین دان که بود ارجو ان شاء اﷲ. منوچهری .تکیه بر همت و مروت توست طمع من وفا شود ارجو. سو
کملغتنامه دهخداکم . [ ک ِ ] (موصول + ضمیر) که مرا. که به من . (فرهنگ فارسی معین ) مخفف که ام . که مرا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بنگه از آن گزیده ام این کازه کم عیش نیک و دخل بی اندازه رودکی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).معذور
ابوعبدالغتنامه دهخداابوعبدا. [ اَ ع َ دِل ْ لاه ](اِخ ) فرالاوی . محمدبن موسی . از اجله ٔ شعرای دوره ٔ سامانیان . معاصر شهید و رودکی . او عمری طویل یافته و ویرا جز دیوان غزل و قصیده ، مثنوی به بحر خفیف بوده و با علو مقام ادبی ثروت و بضاعتی چنانکه باید نداشته است . رودکی درباره ٔ او ظاهراً در مقا
حاللغتنامه دهخداحال . (ع اِ) کیفیت . چگونگی . وضع. هیأت . گونه . شکل . جهت . بث ّ. دُبّة. دُب ّ. حالت . طبق . هِبّة. اهجورة. اهجیراء. اِهجیری . هجیر. هجّیرة. هجّیری ̍. طِب ْء. شأن . بال . دأب . قِندِد. قِندید. اهلوب . طبع. فتن . بلولة. (منتهی الارب ). بُلُلة. خلد. (منتهی الارب ) (دهار). ع
زودخشملغتنامه دهخدازودخشم . [ خ َ ] (ص مرکب ) کم حوصله و کسی که بزودی متغیر شده و خشمناک گردد. (ناظم الاطباء). آنکه زود به خشم آید و افروخته گردد. (آنندراج ). زودغرس . حداد. زلق . تنگدل . کم حوصله . زمعی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : شتاب آورد زشت نیکو به چشم نه
زودخشمدیکشنری فارسی به انگلیسیedgy, hot-tempered, hotheaded, huffish, irritable, quick, short-tempered, spitfire, splenetic, testy, tetchy, warm