خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دخل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دخل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] daxl ۱. [مقابلِ خرج] درآمد؛ سود؛ بهرۀ مال.۲. (اسم مصدر) [قدیمی] درآمدن.
-
واژههای مشابه
-
ذی دخل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] zidaxl کسی که در امری مداخله داشته باشد.
-
جستوجو در متن
-
دررفت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) darraft ۱. دررفتن؛ بیرون شدن.۲. (اسم) [مقابل دخل] [عامیانه، مجاز] خرج؛ هزینه؛ دررو.
-
بلیلانه
فرهنگ فارسی عمید
(قید، صفت نسبی، منسوب به بِلال، مؤذن حضرت رسول) [عربی. فارسی، ممالِ بِلالانه] [قدیمی] balilāne به روش بلال؛ مانند بلال: ◻︎ عبایی بلیلانه در تن کنند / به دخل حبش جامهٴ زن کنند (سعدی۱: ۱۲۶).
-
درآمد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] dar[']āmad سود و بهرهای که از کار و تجارت یا ملکداری و زراعت به دست آید؛ سود؛ دخل: ◻︎ درآمد مرد را بخشنده دارد / زمین تا درنیارد برنیارد (نظامی۲: ۳۰۲).
-
خرج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] xarj ۱. [مقابلِ دخل] هزینه.۲. (نظامی) [مجاز] مادۀ منفجرهای برای پرتاب گلوله، موشک، و مانند آن.۳. (فقه) نفقه.۴. (اسم مصدر) [قدیمی] مصرف.
-
رئالیسم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: réalisme، مقابلِ ایدهآلیسم] re'ālism ۱. واقعبینی.۲. (ادبی) تعهد هنر و ادبیات به بازنمایی بدون دخلوتصرف مناظر زندگی و واقعیات اجتماعی؛ واقعگرایی.
-
اقتصاد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] 'eqtesād ۱. دانش بررسی روشهای کسب درآمد، مصرف کالاها و خدمات، روابط بازرگانی، و سازماندهی امور مالی برای بهرهبرداری بهینه از منابع تولید ثروت.۲. (اسم مصدر) [قدیمی] میانهروی کردن.۳. (اسم مصدر) [قدیمی] بهاندازه خرج کردن؛ تعادل دخل...
-
قهرمان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [معرب، مٲخوذ از پهلوی: kuhrumān، جمع: قهارمَة] qahra(e)mān ۱. کسی که در ورزش، مبارزه، یا جنگ، موفقیت به دست آورده است.۲. (ورزش) تیمی که در یک دوره از مسابقات به مقام اول رسیده است.۳. پهلوان.۴. (اسم) شخصیت اصلی داستان.۵. [قدیمی] وکیل؛ امین...
-
فذلک
فرهنگ فارسی عمید
[عربی] [قدیمی] fazālek ۱. خلاصهای که پس از جمع و تفریق حساب در پایان آن نوشته میشد: ◻︎ در نواحی نه گاو ماند و نه کشت / دخل را کس فذلکی ننوشت (نظامی۴: ۷۱۷).۲. [مجاز] خلاصه و چکیدۀ چیزی، بهویژه سخن.۳. [مجاز] نتیجه؛ ماحصل.۴. [مجاز] عاقبت: ◻︎ ما همان ...
-
استاد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [پهلوی: ōstāt] ‹اوستاد› 'ostād ۱. کسی که علم یا هنری را به دیگران تعلیم میدهد؛ آموزگار؛ آموزنده.۲. دانا و توانا در علم یا هنری.۳. معلم عالیرتبۀ دانشگاه، بالاتر از دانشیار.۴. سرکارگر یا کارفرما در کارگاه صنعتی.۵. رئیس در برخی از بازی...
-
دست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: dast، جمع: دستان] dast ۱. (زیستشناسی) عضوی از بدن انسان از شانه تا سرانگشتان.۲. عضوی از بدن انسان از سرانگشتان تا مچ: ◻︎ گرفتش دست و یکسو برد از آن پیش / حکایت کرد با او قصهٴ خویش (نظامی۲: ۲۴۸).۳. (زیستشناسی) هریک از دو پای جلو چهارپ...