درآمیختهلغتنامه دهخدادرآمیخته . [ دَ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) آمیخته . مخلوط. مختلط. ممزوج . شَمیط. مشموط. (از منتهی الارب ): عَبیثة؛ جو و گندم درآمیخته . (منتهی الارب ).- درآمیخته رای ؛ مشوش . سرگشته رای : مُرغاد؛ مرد درآمیخته رای که
درآمیختهسنگdiamictiteواژههای مصوب فرهنگستانسنگ کنگلوِمرایی سختشدهای که فاقد جورشدگی و دارای ماسه و ذرات نسبتاً درشت در خمیرۀ گِلی است
درآمیختگیلغتنامه دهخدادرآمیختگی . [ دَ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی درآمیخته . اختلاط. امتزاج . آمیزش . خلط.مزج . || تشویش . آشفتگی . (ناظم الاطباء).- درآمیختگی رای ؛ شک و تردید و حیرت . و رجوع به آمیختگی و آمیختن شود.
درآمیختگی ایزوتوپیisotopic scramblingواژههای مصوب فرهنگستانپدید آمدن نوعی توزیع تعادلی از ایزوتوپها در درون یک مجموعۀ خاص از اتمهای مربوط به یک گونۀ شیمیایی
درآمیختهلغتنامه دهخدادرآمیخته . [ دَ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) آمیخته . مخلوط. مختلط. ممزوج . شَمیط. مشموط. (از منتهی الارب ): عَبیثة؛ جو و گندم درآمیخته . (منتهی الارب ).- درآمیخته رای ؛ مشوش . سرگشته رای : مُرغاد؛ مرد درآمیخته رای که
میجلغتنامه دهخدامیج . [ م َ ] (ع مص ) درآمیخته شدن . (منتهی الارب از ماده ٔ م ی ج ). درآمیخته شدن کار کسی . (ناظم الاطباء).
درآمیختهلغتنامه دهخدادرآمیخته . [ دَ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) آمیخته . مخلوط. مختلط. ممزوج . شَمیط. مشموط. (از منتهی الارب ): عَبیثة؛ جو و گندم درآمیخته . (منتهی الارب ).- درآمیخته رای ؛ مشوش . سرگشته رای : مُرغاد؛ مرد درآمیخته رای که
درآمیختهلغتنامه دهخدادرآمیخته . [ دَ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) آمیخته . مخلوط. مختلط. ممزوج . شَمیط. مشموط. (از منتهی الارب ): عَبیثة؛ جو و گندم درآمیخته . (منتهی الارب ).- درآمیخته رای ؛ مشوش . سرگشته رای : مُرغاد؛ مرد درآمیخته رای که