درآوردنلغتنامه دهخدادرآوردن . [ دَ وَ دَ ] (مص مرکب ) داخل کردن . فروبردن . وارد کردن . بدرون بردن . سپوختن . غرقه کردن . ادخال . (دهار). ایراد. ایلاج . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). غَلغلة. (منتهی الارب ). مُدخَل . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ): ادمان ، اسلاک ، سلک ، لحک ، ملاحکة؛ درآوردن
انسلاخفرهنگ فارسی عمید۱. بیرون آمدن چیزی از چیزی، مثل بیرون آمدن مار از پوست.۲. پوست انداختن.۳. از تن درآوردن جامه؛ لخت شدن.۴. [مجاز] به آخر رسیدن ماه.۵. [مجاز] بیرون آمدن روز از شب.
درآوردنلغتنامه دهخدادرآوردن . [ دَ وَ دَ ] (مص مرکب ) داخل کردن . فروبردن . وارد کردن . بدرون بردن . سپوختن . غرقه کردن . ادخال . (دهار). ایراد. ایلاج . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). غَلغلة. (منتهی الارب ). مُدخَل . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ): ادمان ، اسلاک ، سلک ، لحک ، ملاحکة؛ درآوردن
درآوردنفرهنگ فارسی معین(دَ. وَ دَ) (مص م .) 1 - داخل کردن . 2 - بیرون آوردن . 3 - (عا.) کسب کردن ، به دست آوردن .
دبه درآوردنلغتنامه دهخدادبه درآوردن . [ دَب ْ ب َ / ب ِ دَ وَ دَ ] (مص مرکب ) از قرارداد و گفته ٔ خود بازگشتن . نکول کردن . (ناظم الاطباء). دبه کردن . جر زدن . وادنگ درآوردن . دبه آوردن .
درآوردنلغتنامه دهخدادرآوردن . [ دَ وَ دَ ] (مص مرکب ) داخل کردن . فروبردن . وارد کردن . بدرون بردن . سپوختن . غرقه کردن . ادخال . (دهار). ایراد. ایلاج . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). غَلغلة. (منتهی الارب ). مُدخَل . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ): ادمان ، اسلاک ، سلک ، لحک ، ملاحکة؛ درآوردن
دست درآوردنلغتنامه دهخدادست درآوردن . [ دَ دَ وَ دَ ] (مص مرکب ) دست زدن . پرداختن به چیزی یا کاری : خلق بوی عاصی شدند دست بفساد درآورند. (قصص الانبیاء ص 178). || مسلط شدن . در اختیار گرفتن . به دست کردن : دویدم تا
دم درآوردنلغتنامه دهخدادم درآوردن . [ دُ دَ وَ دَ ](مص مرکب ) دم دار شدن . دارای دم شدن . دم پیدا کردن . دم روییدن بر. || به نوی آغازیدن عدم اطاعت . از حد خود تجاوز خواستن (زیردستی نسبت به زبردست ). تجاوز کردن زیردستی از حد خود. (یادداشت مؤلف ).
خرس به رقص درآوردنلغتنامه دهخداخرس به رقص درآوردن . [ خ ِ ب ِ رَ دَ وَ دَ ] (مص مرکب ) خرس را برقص واداشتن . کنایه از واداشتن کسی به اَعمال مضحک .