دراجةلغتنامه دهخدادراجة. [ دَرْ را ج َ ] (ع اِ) گردنا که کودک را رفتن بدان آموزند. (مهذب الاسماء). گردونا. حال . گردونچه ٔ کودک . || حالت به رفتن آمدن کودک خرد. (منتهی الارب ). || آلتی است از آلات حرب و آن چنان باشد که غراره از چوب و کاه و جز آن پر سازند و مردان در پس آن شوند تا به دیوار قلعه
دراجةدیکشنری عربی به فارسیدوچرخه پايي , دوچرخه سواري کردن , کندوي زنبو عسل , انبوه , جمعيت , مخفف بءثيثلع , دوچرخه
دراجیةلغتنامه دهخدادراجیة. [ دَرْ را جی ی َ ] (اِخ ) (برج ...) در باب توما از ابواب دمشق واقع شده است . (از معجم البلدان ).
درازهلغتنامه دهخدادرازه . [ دِ زَ ] (اِخ ) دهی است جزء بخش شهریار شهرستان تهران ، واقع در یکهزارگزی جنوب شهریار با 227 تن سکنه . آب آن از قنات تأمین میشود و راه آن از طریق آدران ماشین رو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).<
درازهلغتنامه دهخدادرازه . [ دِ زَ ] (ص ) طویل . مطول . دراز. هر چیز دراز. || (اِ) رشته ٔ دراز. (ناظم الاطباء).
درازهلغتنامه دهخدادرازه . [ دِ زَ ](اِخ ) ده کوچکی است از بخش حومه ٔ شهرستان نائین ، واقع در 36هزارگزی جنوب نائین و 7هزارگزی راه مالرو نائین به هاشم آباد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
دروزةلغتنامه دهخدادروزة. [ دَرْ وَ زَ ] (ع مص ) معرب از دریوزه . دریوزه کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا). || به کارهای دون و فرومایه پرداختن چون جولاهی و دربان و امثال آن . (یادداشت مرحوم دهخدا).