درادوزالغتنامه دهخدادرادوزا. [ دَرْ را ] (نف مرکب ) درنده و دوزنده . صفت دائمی از دریدن ودوزیدن (دوختن ). || آنکه خوب برش و دوخت کند. || راتق و فاتق . (آنندراج ). مخلط مِزیل . (السامی نسخه ٔ عکسی ص 134). صاحب تجربه و دانا و عاقل باشد که اگر احیاناً کاری ناصواب ا
درادوزافرهنگ فارسی عمید۱. دراننده و دوزنده.۲. کسی که خوب ببرد و خوب بدوزد.۳. [مجاز] شخص باتجربه و دانا که هرگاه کار خطا و ناصواب از او سر بزند بهزودی و خوبی اصلاح کند: ◻︎ خهخه ای دلبر درادوزا / خوب میدرّی و خوش میدوزی (کمالالدیناسماعیل: ۷۲۵).
دردجایلغتنامه دهخدادردجای . [ دَ ] (اِ مرکب ) موضع درد. جای درد. جایی که درد کند. محل الم . لَماس . (منتهی الارب ).
دردیزیلغتنامه دهخدادردیزی . [ دَ] (اِخ ) دهی است از دهستان سربنان بخش زرند شهرستان کرمان واقع در 26 هزارگزی شمال خاوری زرند و 12 هزارگزی خاور راه مالرو زرند به راور. آب آن از قنات و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران
دیرگدازیrefractorinessواژههای مصوب فرهنگستانمقاومت ماده در برابر حرارت بالا که بهوسیلۀ مخروطِ آذرسنج (pyrometric cone equivalent) اندازهگیری شود
دران و دوزانلغتنامه دهخدادران و دوزان . [ دَرْ را ن ُ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) درادوزا. راتق و فاتق . رجوع به درادوزا و درانه و دوزانه شود.
درا و دوزالغتنامه دهخدادرا و دوزا. [ دَرْ را / دِرْ را وُ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) راتق و فاتق . که بدرد و بدوزد. بدر و بدوز. درنده و دوزنده . کسی که در جنگ و آشتی دستی داشته باشد. درادوزا. رجوع به درادوزا شود.
درانه و دوزانهلغتنامه دهخدادرانه و دوزانه . [ دَرْ را ن َ / ن ِ وُ ن َ / ن ِ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) راتق و فاتق در امور. درادوزا. دران و دوزان : درانه و دوزانه به سر کلک نیابی درانه و دوزانه به سر کلک
در و دوزلغتنامه دهخدادر و دوز. [ دَ / دِ / دُ رُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) معنی ترکیبی آن دریدن و دوختن است و کسی را گویند که صاحب تجربه و دانا باشد که اگر احیاناً امر غلطی از او سر زند اصلاح آن را به دانستگی تواند. (لغت محلی شوش