خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دراری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دراری
لغتنامه دهخدا
دراری . [ دَ ری ی ] (ع ص ، اِ) ج ِ دری . (ترجمان القرآن جرجانی ) (منتهی الارب ). ستارگان روشن و بزرگ و این جمع دری است به معنی ستاره ٔ روشن . (غیاث ). جمع دری که کوکب عظیم نورانی باشد. جمع دری بمعنی کوکب چون دُر در صفا و درخشندگی . (آنندراج ).
-
واژههای مشابه
-
من درآری
لغتنامه دهخدا
من درآری . [ م َ دَ ] (ص مرکب ) رجوع به من درآوردی شود.
-
جستوجو در متن
-
طابور
لغتنامه دهخدا
طابور. (ترکی ، اِ) صف . فوج . کتیبة. (دراری اللامعات ).
-
داور داوران
لغتنامه دهخدا
داور داوران . [ وَ رِ وَ ] (ترکیب اضافی ) قاضی قاضیان . حاکم حاکمان . || (اِخ ) پروردگار و خدای تعالی که بر داوران داور است : بهر جا که موکب درآری براه کنی داور داوران را پناه .نظامی .
-
من درآوردی
لغتنامه دهخدا
من درآوردی . [ م َ دَ وَ / وُ ] (ص مرکب ) چیز من عندی . حرفی یا مطلبی یا کاری که انسان از خود دربیاورد (غالباًاین صفت موقعی استعمال می شود که کار من درآوردی خراب شده باشد). من درآری . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ). من عندی . مجعول . مصنوع . برساخ...
-
اضواء
لغتنامه دهخدا
اضواء. [ اَض ْ وَءْ ] (ع ن تف ) اضوء. روشن تر. باروشنایی تر. (ناظم الاطباء): اجلی من الدرر علی نحور الحرائر و اضواء من دراری النجوم الزواهر. (محمدبن نصربن منصور) (از تاریخ بیهق ).- امثال : اضوء من ابن ذکاء . اضوء من الصبح .اضوء من النهار . (یادداشت...
-
اشیاخ
لغتنامه دهخدا
اشیاخ . [ اَش ْ ] (ع اِ) ج ِ شیخ . (منتهی الارب ). ج ِ شیخ ، مرد مسن که سن دروی هویدا و آشکار گردیده باشد یا از پنجاه یا از پنجاه ویک تا آخر عمر یا تا هشتادسالگی . (آنندراج ). و رجوع به شیخ شود. مردمان مسن و معمر. (فرهنگ نظام ).- اشیاخ اَثاوِلة ؛ پیر...
-
دری
لغتنامه دهخدا
دری . [ دُرْ ری ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به دُرّ. رجوع به در شود. || درخشان چون در : کنم گنجی از سفته ٔ طبع پرچو پیروزه پیروز و دری چو در. نظامی . || (اِ) درخشندگی و روشنی و تلألؤ و تابندگی ، گویند: دری السیف ؛ یعنی درخشندگی شمشیر و روشنی آن . (از منت...
-
دریایی
لغتنامه دهخدا
دریایی . [ دَرْ ] (ص نسبی ) دریائی . منسوب به دریا. بحری . آبی . که در دریا زیست کند. موجود دریائی . اهل دریا. آنها که غالباً در دریا سفر کنند : چه دامن درّ دریایی بل دراری سمایی ... یافته بود. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 300).چون نیی سباح ونی دریاییی ...
-
درر
لغتنامه دهخدا
درر. [ دُ رَ ] (ع اِ) ج ِ دُرّة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). مرواریدهای بزرگ . (غیاث ) (آنندراج ). رجوع به دُرّ و دُرّة شود : جایی که درر باید جائی که غرر بایدمعلوم غررداری مفهوم درر داری . فرخی .یا مگر زین نم پیوسته زمین گوهرزادهمچو زاید صدف از ...
-
فرمان کردن
لغتنامه دهخدا
فرمان کردن .[ ف َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فرمان بردن . اطاعت کردن . فرمان برداری کردن . (یادداشت به خط مؤلف ) : فرمان کنی و یا نکنی ترسم بر خویشتن ظفر ندهی باری . رودکی .به ایرانیان گفت فرمان کنیددل خویش را زین سخن مشکنید. فردوسی .مکن نیز فرمان دیو پلید...
-
قابیل
لغتنامه دهخدا
قابیل . (اِخ ) فرزند آدم و حوا و برادر هابیل است . در داستانهای دینی آمده است که هر نوبت حوا حامله میشد خداوند یک پسر و یک دختر به او کرامت میکرد و آدم به فرمان خدا دختر بطنی را با پسر بطن دیگر به ازدواج درمی آورد. چون قابیل با توأم خود اقلیما متولد...
-
هنرمند
لغتنامه دهخدا
هنرمند. [ هَُ ن َ م َ ] (ص مرکب ) باهنر : ز گیتی هنرمند و خامش تویی که پروردگار سیاوش تویی . فردوسی .آن خریدار سخندان و سخن و آن هواخواه هنرمند و هنر. فرخی .مرد هنرمند کش خرد نبود یارباشدچون دیده ای که باشد ارمد. منوچهری .طرفه آنکه افاضل و مردمان هنر...