دراز گشتنلغتنامه دهخدادراز گشتن . [ دِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) دراز گردیدن . دراز شدن . ارتفاع یافتن .طولانی شدن بسمت بالا. || طول یافتن بسمت پایین . طولانی شدن چون از بالا بدان نگرند :
درازفرهنگ مترادف و متضاد۱. بلندقامت، بلند، دیلاق، سروقامت، طویل ۲. طولانی، متمادی، مدید ۳. کشیده، ممتد ≠ کوتاه
دراز گشتنلغتنامه دهخدادراز گشتن . [ دِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) دراز گردیدن . دراز شدن . ارتفاع یافتن .طولانی شدن بسمت بالا. || طول یافتن بسمت پایین . طولانی شدن چون از بالا بدان نگرند :
انتشارلغتنامه دهخداانتشار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) گسترده گردیدن و دراز گشتن روز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). طولانی شدن و امتداد یافتن روز. (از اقرب الموارد). دراز گشتن روز. (آنندر
فتخلغتنامه دهخدافتخ . [ف َ ت َ ] (ع مص ) استرخاء مفاصل و نرمی آن . (اقرب الموارد). || دراز و پهنا گشتن کف دست و پا. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || پهن و فروهشته گردانیدن انگ
دستلغتنامه دهخدادست . [ دَ] (اِ) از اعضای بدن . دوقسمت جدا از بدن که در دو طرف تن واقع و از شانه به پائین فروآویخته است و از چند قسمت مرکب است : بازو و ساعد و کف دست و انگشتان
پیچیدهلغتنامه دهخداپیچیده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) درنوشته .لوله کرده . درنوردیده . نوشته . هر چیز که پیچیده باشد. (برهان ). || ملفوف . ملتوی . ملتوی به . لوی . رجوع به لوی شود. لفیف