درآشامیدنلغتنامه دهخدادرآشامیدن . [ دَ دَ ] (مص مرکب ) آشامیدن . نوشیدن . بلعیدن : هفت دریا را درآشامد هنوزکم نگردد سوزش آن خلق سوز. مولوی .رجوع به آشامیدن شود.
امتصدیکشنری عربی به فارسیدرکشيدن , دراشاميدن , جذب کردن , فروبردن , فراگرفتن , جذب شدن (غدد) , کاملا فروبردن , تحليل بردن , مستغرق بودن , مجذوب شدن در
خماریلغتنامه دهخداخماری . [ خ ُ ] (حامص ) بیماری که از افراط درآشامیدن شراب و جز آن پیدا شود. (ناظم الاطباء). || می زدگی . شراب زدگی . (یادداشت بخط مؤلف ).
درآشامیدنلغتنامه دهخدادرآشامیدن . [ دَ دَ ] (مص مرکب ) آشامیدن . نوشیدن . بلعیدن : هفت دریا را درآشامد هنوزکم نگردد سوزش آن خلق سوز. مولوی .رجوع به آشامیدن شود.