درافتادهلغتنامه دهخدادرافتاده . [ دَ اُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) افتاده . ریخته شده : باده ای دید بدان جام درافتاده که بن جام همی سفت چو سنباده . منوچهری .رجوع به درافتادن شود.
منکبلغتنامه دهخدامنکب . [ م ُ ک َب ب ] (ع ص ) بر روی درافتاده و سرنگون . (ناظم الاطباء). به روی درافتاده . دمر. دمرو . (یادداشت مرحوم دهخدا).
اتیعلغتنامه دهخدااتیع. [ اَ ی َ ] (ع ص ) بر روی درافتاده در حماقت . || مکانی که در پیش آن سراب بیابان باشد. (منتهی الارب ).
منهوکلغتنامه دهخدامنهوک . [ م ُ هََ وِ ] (ع ص ) بی باکانه به چیزی درافتنده و سرگردان . (آنندراج ). سرگشته شده و بی باکانه در چیزی درافتاده . (ناظم الاطباء).
مورگزلغتنامه دهخدامورگز. [ گ َ ] (ن مف مرکب ) گزیده ٔ مور. || طعامی که مور بر آن درافتاده بود. (دهار). مورگن . و رجوع به مورگن شود.
نگونسارسرلغتنامه دهخدانگونسارسر. [ ن ِس َ ] (ص مرکب ) سرنگون . به سر درافتاده : ز اسپ اندرآمد نگونسارسرشد آن شیردل پیر سالارفر.فردوسی .
ز پای اندرافتادهلغتنامه دهخداز پای اندرافتاده . [ زِ اَ دَ اُ دَ/ دِ ] (ن مف مرکب ) زبون شده . عاجزگشته . از پای درآمده ، در اثر رنج بیماری ، پیری و مانند آن : من آنم ز پای اندرافتاده پیرخدایا بفضل توام دست گیر. سعدی